امروز هم هوا ابریه ولی بارون نمیباره . هوای ابری رو دوست ندارم به جز زمانی که برف یا بارون میباره . بدون برف و بارون ، هوای ابری خیلی دلگیره ، مثل روزایی که بهونه ای واسه خندیدن ندارم .....
خیلی جا ها برف باریده . خوش به حال اونایی که اولین برف امسال رو تو پاییز دیدن . اینجا هوا سرد تر شده و امروز کلی بارون بارید . ولی هوا اونقدری سرد نیست که برف بباره
آبای روی زمین هنوز یخ نبستن . کاش امشب یخ ببندن و فردا که از خواب بیدار میشم همه جارو سفید ببینم
فردا برای ازمون عملی تربیت بدنی میریم یه شهر دیگه . اونجا برف باریده خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدن . حتی اگه قبول هم نشم ، اشکالی نداره . حداقل میتونم قدم زدن روی برفای پاییزی رو تجربه کنم
برام دعا کنین فردا خوب باشم و قبول شم .
شبتون برفی
زن داییم بچه دار شده . به اصرار داییم مامان و خالم هر روز میرن اونجا که هم دور هم باشن و هم هوای زن داییم رو داشته باشن ! منم که مثل خانه به دوشا هر کجا مامان بره دنبالش راه میوفتم میرم .
امروز هم کلاس ورزش داشتم هم دانشگاه و ساعت یک دانشگاه تموم شد و رفتم خونه داییم اینا . یکم نشستم تازه خستگیم داشت در میرفت که گفتن پاشو سفره رو بنداز .چیدن بشقابا ، غذا ها و مخلفات همشو خودم تنهایی انجام دادم . بعد نهار هم همه رو جمع کردم و زحمت شستن ظرفارو خواهرم کشید . (خسته نباشه واقعا !)
رفتم یکم بخوابم مثلا که اون یکی خواهرم اومد با شوهرش و صداشون نزاشت یه چرت بزنم و مجبور شدم بلند شم .
و از ساعت چهار به بعد سیل مهمونا سرازیر شد !! و منم با یه قیافه ی داغون و یه لباس داغون تر از قیافم میزبانی میکردم لباسم واقعا افتضاح بود . اصلا فکرشم نمیکردم امروز این همه مهمون بیاد . خلاصه شبیه کزت شده بودم . شایدم بد تر از اون . چای بیار ، شیرینی بیار ، فنجونارو ببر و.... همه کارا رو خودم میکردم
نامردا یه ذره هم کمکم نکردن . ولی بیشتر از همه ی اینا این لباسه خیلی حرص داد بهم . همیشه سعی میکنم یه چیز خوب بپوشم نمیدونم امروز چرا اینجوری بودم . کلا خیلی ادم بد شانسیم .
الان هم کاملا رو به موتم و همه ی بدنم درد میکنه . حالا خوبه فردا مجبور نیستم صبح زود بیدار شم . کلاسم بد از ظهره
امیدوارم امشب یه خواب خوب ببینم . خوابی که خستگیمو در کنه
شبتون پر ستاره
روزی خواهر رسید که...
قاصدکان لبخند زنان
خبر امدنت را نوید خواهند داد
به قلب خسته ام !
برف ها ، اب خواهند شد
نسیم ، گیسوان بید را
نوازش خواهد کرد
رنگین کمان ، خواهر درخشید
ان روز ، قلبم با اغوش باز
پذیرای بهار خوهد شد
میدانم عاقبت روزی
با لبخند مهربانت
به این خانه ی غم زده
جانی دوباره خواهی بخشید
ان روز، خواهر رسید....
بگو دوستم داری...
بگو تا بدانم.....
بیهوده ننوشته ام....
قصه های دلتنگی ام را....
برای چشمان مهربانت .....
امروز صبح یه خوابی دیدم . طبق معمول داشتم فرار میکردم و چشام گریون بود . رسیدم به یه خیابون شلوغ . خیابون نزدیک خونمون . جلوی یه مغازه ی لباس فروشی وایسادم و به تصویر خودم که توی شیشه افتاده بود نگاه کردم .
نمیدونم چرا ولی خیلی نا امید بودم و احساس میکردم خیلی تنها شدم . یه دفه غریبه ی رویا هام ، دستشو انداخت دور گردم . سرمو اروم گزاشت رو شونش و منو برد به سمت خونه .
تو اون لحظه دلم میخواستم اون خیابون تا ابد ادامه داشته باشه و گریه هام هیجوقت بند نیاد
ولی حیف که فقط یه خواب بود
من عاشق برفم ، عاشق روزای سرد زمستونی . روزایی که صبح که چشمامو باز میکنم و بیرون رو نگاه میکنم ، همه جا رو سفید ببینم
روزایی که زیر برف راه برم و همه لبسام سفید بشن
به نظر من برف زیبا ترین وبهترین هدیه ای هست که خدا میتونه واسه ادما بفرسته
امیدوارم امسال زمستون پر از برف باشه
یه ماه پیش با دوستم نشسته بودیم پشت دانشگاه و حسابی مشغول صحبت کردن بودیم . اتفاقا اون روز حسابی به خودم رسیده بودم . سایه ، خط پشم ، رژ گونه و...
خلاصه جیگری شده بودم واسه خودم . گوشیم زنگ خورد ، خواهرم بود . گفت که نتایج نیمه متمرکزها اومده و قبول شدم خیلی شوکه شدم چون اصلا انتظار اینو نداشتم
نمیدونم از خوشحالی بود یا از ناراحتی یا شاید هم ترس ولی یه دفه زدم زیر گریه . چشمتون روز بد نبینه تمام ارایشام خورد به هم . خط چشما اومد پایین با ریمل قاطی شد . شکل پاندا ها شده بودم . حالا خوبه اون اطرف کسی نبود .
نیمه متمرکز فقط تربیت بدنی انتخاب کرده بودم . و این یه مشکل بزرگه . چون من اصــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلا فعالت بدنی ندارم .
و مصاحبه ی ما عملیه الان هم دارم اماده میشم ولی برام خیلی سخته . رکورد هام افتضاحه
ولی تلاشمو میکنم . برام دعا کنین