امروز دقیقا یه هفتس که از خونه بیرون نرفتم: |
این موفقیت بزرگ رو به خودم و تمام زنده های بی تحرک تبریک عرض میکنم: |
حیف ایییین همه غروب قشنگ که میبینمشون ولی نمیتونم به اون قشنگی که هستن ، عکسشونو تو گالریم داشته باشم :((
توان گوشی من در این حده. شما خودتون با قدرت تخیل ، واضح تر و زیبا تر ببینیدش ؛)
تسویه برای مدت نا معلومی معلق موند: |
قضیه از این قراره که ما تو سایت یه درخواست فارغ التحصیلی میدیم و تایید این درخواست تقریبا 40 روز طول میکشه: | و درخواست ما فعلا برسی نشده ، بنابر این امضای اخرمون موند: |
برای فهمیدن این یه سطر ، 5 ساعت دور دانشگاه چرخیدیم و هیچکس پاسخگو نبود. مفید ترین حرفشون این بود " من نمیدونم که " . تو نمیدونی بیجا میکنی میشینی اینجا: |
خلاصه اینکه روز خسته کننده ای بود. نه بخاطر پیاده روی و 6 ساعت نشستن تو اتوبوس ، بخاطر اعصاب خوردی که مسئولا به خوردت میدن: |
خسته میباشم و مادر تازه میخاد هلو ها رو پوست بگیره و کمپوت درست کنه و من باید راهنمای سخنگوش بشم: | مادر است,دیگر ، نمیتوان چیزی به وی گفت : )
بالاخره نمره ی معرفی به استاد اومد و فردا ، میرم تسویه.
حس بدیه ، نازلو رو خیلی دوست داشتم و خواهم داشت .
به جرائت میتونم بگم این چهار سال ، بهترین سالهای عمر 22 سالم بودن ( امیدوارم اخریش نباشه! ) خیلی چیزا یاد گرفتم و میتونم بگم خیلی مفید بود .
امسال پاییز ، غم انگیز ترین پاییز زندگیم خواهد بود. از الان حسش میکنم ....
واقعا باید روی این اخلاق گ... یم کار کنم ، بعضی وقتا خیلی بیخود و بی جهت پاچه میگرم . خیلی زود رنج میشم و بدتر اینکه عصبانیتمو سر کسی خالی میکنم که هیچ نقشی تو عصبانیتم نداشته و بعد پشیمون میشم و ناراحت که چرا رنجوندمش
میدونما ولی دست خودم نیست با . خیلی سعی میکنم ولی بعضی وقتا یه هو میزنه بیرون: |
حس میکنم بخاطر احساسات سرکوب شده ایه که در طول چند هفته هی جمع میشن هی جمع میشن و یه هو با یه خشم گنده تخلیه میشن. و بدتررررررین قسمتش اینه که من وقتی عصبانی ام گریه میکنم: | خیلی بده خیییلی . و متسفانه چشمام خیلی سریع قرمز میشه و پف میکنه :|
گاهی وقتا جدا حالم از خودم به هم میخوره
امروز روز خوبی بودا ، ولی اخر سر زدم خرابش کردم :|
شاید باورتون نشه ولی الان بیشتر از یک ماه شده که نمره معرفی به استاد من وارد نشده :|
استاد میگه اموزش باید پی گیری کنه ، اموزش میگه استاد باید پیگیری کنه و من این وسط مثل توپ بسکتبال اینور و اون ور پرت میشم . چرا توپ فوتبال نه و توپ بسکتبال ؟ چون بسکتبال رو بیشتر دوست دارم و ه قرار باشه توپ باشم ، ترجیح میدم توپ بسکتبال باشم .
دیروز رفتم ارومیه واسه پیگیری و حدس میزنین چی شد ؟ مسئول اموزش نبود ! بهم گفته بود تا دوم مرخصیه و بعد دوم میتونم برم! انگار یه ماه براش کافی نبوده! شایدم خاسته خستگی این یه ماه از تنش در بره !!! عوضی مفت خور!
و مدیرگروه بهم گفت برو شنبه بیا! تیم دو نفره مون حالا شد سه نفر! پیشرفت خوبیه مگه نه ؟
و طبق معمول ، رفیق شفیق بی محلم ، دوباره بی موقع پیداش شد و روزمو خراب تر کرد:| منظورم عادت ماهانس . تا حالا راجع بهش حرف نزدم چون فکر میکردم... نمیدونم چی فکر میکردم! فقط یه پیش فرض داشتم تو ذهنم که میگفت نباید درموردش چیزی بگی ! منبع این پیش فرض هم زیاد نا معلوم نیست! همه میدونیم این فکر از کجا میاد!
خلاصه ، بعد پیدا کردن مسکن ، خیلی خوشحال شدم که دارو ساز ها مسکن ها رو ساختن . ممنونم ازتون ؛)
دیروز تنها نبودم ، چهار نفر بودیم: ) من و هم اتاقیام ؛)
هماهنگ کردیم که برای کارامون باهم بریم و جالب اینکه کار هیچکدوممون راه نیوفتاد: ))))))
رفتیم پارک و بعدش یه رستوران پیدا کردیم. فکر نمیکردم سوزاننده ترین قسمت روزم ورود به اون رستوران باشه !
فکر کن یه چهارنفری یه پیتزا بخوری ، 55 تومن و وقتی میخای حساب کنی بشه 95 تومن! حدس میزنین این 40 تمن برای چی بود ؟ برای چهار تا دلستر بدمزه!!!!! بدجور سوختیماااااا بدجورررررررررر ، از حرص فقط میخندیدیم: ))))
ترمینال ، خیلی دلگیر بود. خلوت ، بی روح. اگه دانشجو ها نباشن ، اونجا تبدیل به قبرستون اتوبوس ها میشه: )