ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
تو شرکت یه اقایی هست ، خریدای شرکت رو انجام میده ، بسته های پستی رو میبره اداره پست و کلا کارش رفت امده ، با یه وانت سفید که فک کنم برا شرکته . چند روز پیش داشتن حرف میزدن ، مدیرمون میگفت باید فلان جا هم بری و اینا رو هم ببری و اونا رو هم بیاری و ...
بعد برگشت گفت که من عاشق رانندگی ام ، صبح تا شب رانددگی کنمم اصلا خسته نمیشم فقط این نگهبان اعصابمو به هم میریزه :)) نگهبانموم یکم پر حرفه :))
و بعد من به این فکر کردم چقد قشنگه ادم شغلی داشته باشه که دوستش داره و از انجامش لذت میبره
نمیدونم حرفش صادقانه بود یا نه ، چون ادما بعضی وقتا برای کنار اومدن با شرایط ، وانمود میکنن ازش راضی ان و دوسش دارن . یعنی من خودم گاهی این کارو میکنم ، یه جورایی خودمو گول میزنم ؛ انی وِی ، دلم خاست یه کاری داشته باشم که منم از انجامش لذت ببرم و عاشق باشم . بعد فکر کردم اصلا همچین چیزی میشه ؟ اگه میشه ، چه کاری میتونه باشه؟؟؟ و به این نتیجه رسیدم که چقد خودمو نمیشناسم !
شب خنک اردیبهشتیتون بخیر ؛) صدای من غریبه با خویش رو از بین انبوهی از لباس نامرتب پخش شده رو زمین میشنوید :D