-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 آبان 1401 23:11
ماه پیش یه کتاب میخوندم ، کتابخانه نیمه شب اولین کتابی بود که یه هفته ای تموم کردمش ، با بعضی قسمتاش شدیدا همزاد پنداری کردم و باهاش گریه کردم . دلم خواست کاش میشد منم میتونستم همچین تجربه ای داشته باشم . اینکه بتونم زندگی های احتمالی که میتونستم داشته باشمو تجربه کنم . شاید اون موقع بتونم قانع بشم که چیزی که الان...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 اسفند 1400 10:57
سلااااااممممم نمیدونم چه مرضیه با وجود اییین همه شبکه های مجازی جدید و .... هی دور خودم میگردم و میگردم و میگردم و اخر سر دوباره از وبلاگ سر در میارم اینجا برام خاطرات خوبی رو زنده میکنه ، ادمایی که تو یه برهه از زندگیم برای بودنشون خیلی ذوق داشتم . دوست داشتم که حرفامو میشنیدن و نظر میدادن و منم هر روز میخوندمشون و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 دی 1400 22:15
احساس میکنم بهم توهین شده . احساس سرشکستگی و کافی نبودن . و مقداری عصبانیت از خانواده ای که باعث شدن کم باشم ، چون به اندازه بقیه پولدار نیستن . چون خونه و ماشین انچنانی ندارن . چون قبلا حد اقل قشر متوسط بودیم و الاَشن زیر خط فقریم عملا :) براشون کافی نبودم چون خانوادم به اندازه کافی ندارن . الان باید از کی عصبانی...
-
هدف
دوشنبه 10 آبان 1400 08:35
دنبالش نبودم ، نمیدونم چرا . تنبلی ، پشت گوش انداختن و.... ولی اللن میخام دنبالشو بگیرم . چون اون ازم در موردش پرسید . در نورد دوتا از نسائل زندگیم که خیلی وقته دنبالشونم ولی تا حالا جدی بهشون نپرداختم . بخاطر کسی که بیهوده دوستش دارم هم که شده ، انجامشون بدم تا اگر باز هم درموردش پرسید دستم پر باشه
-
خسته
سهشنبه 4 آبان 1400 23:24
وضعیت اتاق یک خسته بعد مسافرت خدایااااا یه انگیزه ای بده اینجا رو سر و سامون بدم تا درودی دیگیر به درود
-
سفر سفر سفر
شنبه 13 شهریور 1400 01:26
دلم یه سفر میخواد ، هفته ی بعد هوا خنک تره و بهترین وقت برای مسافرت . دلم شمال میخواد ، دلم یه ماشین سواری طولانی میخواد ، شب باشه ، هوا خنک باشه ، اهنگای مورد علاقمم پخش شه و ماشین بره و بره و بره و منم گاهی یه چرتی بزنم ، گاهی جاده ی تاریکو نگا کنم ، گاهی از شیشه ی عقب ماشین اسمون رو نگا کنم یکم غر غر کنم پس کی...
-
پریود
جمعه 5 شهریور 1400 15:36
پریود شدن مسئاله ی خیلی مزخرفیه . بعد از ۱۰ سال هنوز باهاش کنار نیومدم . حالا بحث ها فیزیکی و درد و جوش و... به کنار ، مشکل اصلی به هم خوردن اعصاب و روانه . بدترین و مزخرف ترین سندرم عصبی رو این دفعه تجربه کردم که هرچی از وخامت اوضاع بگم کم گفتم :| ینی پریودهای مغزی قبل این سو تفاهم بودن . فقط میتونم بگم که زن بودن...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 مرداد 1400 22:02
دنبال کردن اخبار این روزا تبدیل به عذاب شده . خیانت مسولا و نبود دارو و گرونی و واکسن فیک و مردن روزی 500 نفر و.... کم بود ، اوارگی و بدبختی و به خاک سیاه نشستن یه عده انسان همین بغل گوشمون هم بهش اضافه شد . چرا ؟ واقعا چرا ؟؟؟؟ فیلم سقوط چند نفر از هواگیمای امریکا دیدم و بعد پشتش یه پست دیگه که کسانی رو که رفته بودن...
-
بی حوصلگی
شنبه 16 مرداد 1400 23:12
بالاخره پس از کشمکش های فراوان با خانواده ، هفته پیش موهامو قیچی کردم . حس سبکی بی نظیری منو در بر گرفته :) الان میتونم اونایی که میرن کچل میکنن رو درک کنم :)) دلم یه تغیر میخواست ، ولی اجبار همیشگی به مخفی کردن این همه مو زیر یه پارچه ی سیاه زشت هم بی تاثیر نبود ! سمیرا میگفت موهات خیلی قشنگن حیفه ، ولی فایده ی موی...
-
اب هویج
جمعه 25 تیر 1400 17:34
بعد از یه روز خسته کننده داشتیم برمیگشتیم خونه با خواهرم که دیدم دیگه از گرما و تشنگی دارم تلف میشم . گفتم بیا بریم فلان جا یه نوشیدنی بخوریم بریم ولی از اونجایی که مکان مذکور دور بود و خواهرم بخاطر کرونا وارد کافه و رستوران و ... نمیشه گفتیم از همین کافی شاپ سر راه یه چیزی بگیریم توراه بخوریم . رفتیم و یه اب هویج...
-
سلامعلِیکُم
دوشنبه 14 تیر 1400 22:17
من وقتی کنکور دادم ، حسابداری قبول شدم ، که نرفتم . چونکه از این رشته خوشم نمیومد از اول و نمیدونم چرا ! البته اینکه دانشگاه پیام نور قبول شدم هم بی تاثیر نبود . در هر حال ، پس از گزروندن یا گذروندن ۴ سال ، و تمام شدن دانشگاه با بحران دهه بیست سالگی و احساس پوچی و افسردگی و از دست دادن عمر و .... شدم تا اینکه رفتم سر...
-
who am i ?
سهشنبه 14 اردیبهشت 1400 23:11
تو شرکت یه اقایی هست ، خریدای شرکت رو انجام میده ، بسته های پستی رو میبره اداره پست و کلا کارش رفت امده ، با یه وانت سفید که فک کنم برا شرکته . چند روز پیش داشتن حرف میزدن ، مدیرمون میگفت باید فلان جا هم بری و اینا رو هم ببری و اونا رو هم بیاری و ... بعد برگشت گفت که من عاشق رانندگی ام ، صبح تا شب رانددگی کنمم اصلا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 فروردین 1400 18:12
سلاااام هپی نیو یر اوری بادی سال نوی خودمو با ترک کار قبلی شروع کردم و به احتمال زیاد کار جدیدی که برای مصاحبش رفته بودم رو گرفتم ولی نگرانم چون من برای بخش دیگه ای درخواست داده بودم ولی گویا برای بخش حسابداری قبولم کردن چون تو رزومه کار با نرم افزارهای حسابداری هم نوشته بودم :| خلاصه که امیدوارم همه چی خوب پیش بره...
-
هپی اِندینگگگ
یکشنبه 10 اسفند 1399 00:23
کاش زندگی هم مثل فیلمایی بود که به طرز خیلی غیر منطقانانه ای یه پایان شاد دارن . ینی اتفاقای خوب همینجوری پشت سر هم از جایی که فکرشم نمیکنی هی بیا تو زندگیت :)) حتی تصورش هم خنده داره ؛ نمیدونم زندگی واسه همه اینقد سختی و بد بیاری داره زا فقط با بعضیا راه نمیاد ؟ یه سختی رو پشت سر میزاری میگی سخت تر از این نمیشه که...
-
چه بارووووووووووووووووووووووونی
چهارشنبه 29 بهمن 1399 09:24
چه بارونی میبارهههه البته تو این فصل ادم همش انتظار برفو میکشه ولی خب از هیچی بهتره باشد که بعد عید برف نباره
-
هه ه
جمعه 17 بهمن 1399 01:25
میگما امروز کلا اعصاب نداشتم ، نگو روح سرگردانم متوجه شده خبرایی هست :| هه ه ، اینم شانس مایه !
-
بخار
چهارشنبه 15 بهمن 1399 10:19
تا حالا واستون پش اومده موقع چایی خوردن بخار چایی بره تو چشمتون و برای چند ثانیه جلو چشمتون بخار ببنده ؟ دقیقا مثل وقتی میشه که عینک بخار میگیره ولی این اتفاق واسه چشم میوفته ! گاهی وقتی چایی میخورم اینجوری میشه و به نظرم خیلی جالب و خنده داره
-
مرگ مرگ مرگ مرگ
سهشنبه 14 بهمن 1399 11:04
پس دلتنگی واقعی این شکلی بوده دلتنگی رو خیلی تجربه کردیم ولی دلتنگی واسه ادمی که دیگه تو این دنیا نیست یه جور دیگست و فکر میکنم این مملموس ترین و قابل درک ترین نوع دلتنگیه . کی فکرشو میکرد من یه روز اینقد دلتنگ مادر بزرگم بشم که بشینم سر کار گریه کنم ! وبعد فکر میکنم وقتی برای من اینقد میتونه سخت باشه برای مامانم چقدر...
-
Bırak, Olsun
چهارشنبه 8 بهمن 1399 00:05
Olsun Artık ne özgürüz ne de özgür ömrümüz Hadi, Olsun
-
گشتم نبود نگرد نسیت
سهشنبه 9 دی 1399 22:45
بدم میاد هی بیام حرفای نا امیدانه بزنم ولیییییییییییییییییییییییییییییی واقعا چیزی برای امیدوار بودن نیست دیگه انگار . همه چی رنگ باخته . دیگه هیچ چیز به درد بخوری تو زندگی نیستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
-
And im here
جمعه 30 آبان 1399 01:08
https://s17.picofile.com/file/8414632934/11_01_And_I_m_here.mp3.html ...i wish someone was here
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 آبان 1399 20:55
خواستم بنویسم ، نتونستم جمله بندی کنم :| اصلا نتونستم انالیز کنم که دقیقا چی میخوام بگم و منظورم چیه :| امید است این اسکلیت هرچه سریعتر رفع گردد :|
-
چرا ؟
شنبه 3 آبان 1399 19:03
چرا هر وقت شدیدا حرف داری و یکی باید بهت گوش کنه و دلداریت بده و گریه هاتو بکنی کسی نیست ؟؟؟؟ زمان طلایی گریه کردن و خالی کردن از دست رفت و من موندم یه اخلاق بد و اعصاب داغون گاهی میخوام بیخیال همه چی بشم گاهی واقعا دلم میخواد برم خودمو از پشت بوم پرت کنم پایین و همه چی تموم شه عمیقاااااااا حس میکنم برای هیچکس مهم...
-
صفحه ای از دفتر خاطرات
دوشنبه 28 مهر 1399 21:11
دیروز داشتم دفتر خاطراتمو میخونم ، به این صفحه رسیدم که 99/12/2 نوشتمش : " +بچه ها خابیدن سه تاشونم -از الان ؟ زود نیست ؟ +خسته بودن انگار ، مهسا و زهرا کلاس بودن فرزانه و من هم استخر ، میدونی که بعد شنا خواب میچسبه -تو چرا نخوابیدی ؟ خسته نیستی ؟ +هستم -پس چرا نخوابیدی ؟ +داشتم فیلم میدیدم . خوابم نمیاد. باید...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 مهر 1399 20:27
و من باز هم در جایگاه شغلی نامناسب قرار گرفتم :| جریان اینه که حسابدار شرکت رفت . مدیرعامل دنبال یه حسابدار بود که زبان هم بلد باشه و از همون اول به من میگفت بیا تو کار اینجا رو بگیر دستت و از اونجایی که من از حسابداری چیزی بلد نبودم قبول نمیکردم . ولیییی در نهایت یک روز مجبور به قبول مسئولیت شده و خود را به فنا دادم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 مهر 1399 23:55
مریض شدم :( البته شده بودم یعنی الانم هستم ولی بهترم . میخام یه چیزی بنویسم ولی نمیدونم چی ؛ نوشتم پاک کردم :|
-
چه میشه کرد ؟
دوشنبه 10 شهریور 1399 21:19
در خانه جنگی به پا شد در حد جنگ جهانی :| واقعا اوضاع بدی بود خیلی بد . نگران مامانم ، از وقتی مامان بزرگ فوت شد ناراحت و افسرده بود ، این دعوا هم حسابی از پا درش اورد . الان افسرده و دل شکسته هست :( برای خود منم جو نا اروم و اعصاب خورد کنی بود واقعا . الان کمی بهتر شده اوضاع ولی یه حس غریبی بهم میگه ارامش قبل از...
-
my eternal love
شنبه 25 مرداد 1399 00:18
تو ، مثل یه وان اب گرم بعد از یه روز طولانی و خسته کننده ای :) پ.ن :اگه یه روزی یه نفر همچین حسی بهم بده ، قطعااااااا اون ادم عشق زندگیمه :D
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 مرداد 1399 23:47
خب چند هفته پیش مامان بزرگم هم فوت کرد :( اولین بار بود که مردن و رفتن برای همیشه و نبودن رو حس میکردم . تا حالا هیچوقت اینقدر مرگ ملموس حس نکرده بودم . مامان خیلی ناراحته ، بیشتر بخاطر زمانی که میتونست باهاش بگزرونه ولی نگزروند ؛ این یه ماه اخر هم که بخاطر کرونا نتونست یه مدت بره پیشش ... خلاصه که معنی جمله ی تا وقتی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 مرداد 1399 20:35
دلم میخواد یه نفر باشه که بشینم یه دل سیییییییییر از افکاری که تو ذهنم میگزره حرف بزنم و اونم گوش بده و اخرش یه اجی مجی بگم همه رو فراموش کنه . انگار که اصلا چیزی نشنیده