ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
تنهایی یعنی هیچکدوم از دوستات باهات نیان اردو بالا من میخوام برم: (
نمونه ی بارز یک تنهای شکست اردویی خورده میباشم :(
این اخر هفته ، خیلی خوب بود. سه شنبه عصر که دوستم اومد ارومیه و تو خیابون غافلگیرمون کرد و بعد که رفتیم کافه و دیرمون شد و تو اون وقت شب استادمو تو راه دیدم. خیلی خجالت کشیدم . کار اشتباهی نکرده بودم ولی دلم نمیخواست تو اون موقعیت و با اون صدای خنده ی بلند و شال صورتی و تو اون وقت ببینتم. و یه ساعت تاخیر که داشتیم و نگه بانی نمیذاشت بریم تو و راننده ی مهربون که گفت اون دیر رسیده چون از دانشگاه اومده در حالی که تو شهر بود. خلاصه خیلی هوامون رو داشت دمش گررررررم . شب که سه تایی رو زمین خوابیدیم و تا ساعت سه حرف زدیم و خندیدیم. امروز هم که خونه ی خواهر جان کلی با بچه ها خوش گذشت. بهترین بخشش برگردوندن خروس فراری بود اونم از رو پشت بوم همسایه که من موفق شدم برش گردونم با صداهای نا متعارفی که از خودم در اوردم و اخرین صدا کار خودشو کرد و خروس پرید رو پشت بوم خودشون.