ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
از کجا شرو کنم ؟ همیشه اینجوریه که خیلی حرفا دارم واسه گفتن ، ولی نمیدونم از کجا شرو کنم ، چجوری بگمشون و چجوری تموم کنم . همه چی پراکنده هست . یه پریشونی که رفتارم ، چهرم ، ذهنم ، کلا تو زندگیم هست و نمیزاره اوضاع اونجور که بایید پیش بره.
سه روز پیش خبر فوت مادر بزگم اومد. مادر بابام .مادر بزرگی که بیشتر از 20 ساله که پسرشو ندیده. سر چی ؟ چرا ؟ چی شد مگه ؟ مگه بابایمن کم دوستش داشت ؟ کم گذاشت براش ؟ تمام این سالها دنبال یه راهی بود که بتونه این رابطه رو درست کنه. از طریق خواهراش ، اشنا ها هرکسی که بتونه کاری کنه. ولی هیچی به هیچی. نمیدونم عمه هام دقیقا چرا این کارو کردن. چرا نذاشتن اینا همدیگه رو ببینن ؟ حتی نزاشتن یه مراسم براش بگیره . شوهر عمه ام که میگفته لازم نیست پسراش بیان ، با همین دو سه نفر که اینجان خاکش میکنیم تموم شه بره پی کارش ! اخه چرا ؟بخاطر یه خونه ؟؟ خونه ای که سهم پدر و عموم بود و اونا داده بودنش به مادرشون و مادرشون داد به دوتا از دختراش. اخه مگه میشه ادم به خاطر یخ خونه اینکارو بکنه ؟ منکه باور نمیکنم. اخه حد اقل میزاشتن وقتی داشت میمیرد کنار هم باشن. مگه میشه ادم اینقدر سنگدل باشه ؟ چجوری میخوان سنگینی این کاراشونو به دوش بکشن ؟؟
نمیدونم چرا ناراحتم. بخاطر مادربزرگی که اخرین بار ده سال پیش دیدمش ، بخاطر سالهایی که باید باهم میبودیم ولی نزاشتن ، بخاطر بابام ، بخاطر یادنگرفتن رانندگی ، بخاطر خبر ازدواج کسی که سه سال یه طرفه دوسش داشتم ، بخاطر انتخاب واحدی که اخر سر اونی که خودم میخواستم نشد.
خدا بیامرزتش
امان ازین ارث و...
نه مادرم و نه پدرم ارث نخواستن از اول گفتن نمیخوایم و رفتن امضا دادن .میگن همه چی بی منت باشه
هرچی به اونی که فکر میکنی دوسش داری نزدیکتر بشی میبینی خودت بزرگش کردی مبارکش باشه
ممنون
والا بابای منم نه چیزی خواست نه چیزی گفت. نمیدونم این خواهراش چرا برعکس خودش اینقددددر بی عاطفه هستن.
اره به اینم فکر میکنم. مبارکش باشه: )
تسلیت میگم دایی
نمیدونم چی بگم
البته من خودمم سالهاست خانواده عموم ندیدم
بچش بیست سالشه من ندیدم
ممنون
ما هم یه چیزی تو این مایه ها هستیم. بیرون ببینمشون نمیشناسم قیافه هاشونو!