دونه ی چهل و چهارم

چه قدر این شعرو دوست دارم  

مخصوصا اون قسمت که با قرمز نوشتم 



من مناجات درختان را هنگام سحر،

رقص عطر گل یخ را با باد،

نفس پاک شقایق را در سینه کوه،

صحبت چلچله‌ها را با صبح،

نبض پاینده هستی را در گندمزار،

گردش رنگ و طراوت را در گونه گل

همه را می‌شنوم، می‌بینم!

من به این جمله می‌اندیشم،

به تو می‌اندیشم!

ای سراپا همه خوبی

تک و تنها به تو می‌اندیشم

همه وقت

همه جا

من به هر حال که باشم به تو می‌اندیشم!

 

تو بدان این را،

تنها تو بدان!

تو بیا،

تو بمان با من، تنها تو بمان،

جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب،

من فدای تو، به جای همه گلها، تو بخند!

 

اینک این من که به پای تو درافتادم باز

ریسمانی کن از آن موی دراز

تو بگیر،

تو ببند،

تو بخواه!

پاسخ چلچله‌ها را تو بگو،

قصه ابر هوا را تو بخوان،

تو بمان با من، تنها تو بمان!

در دل ساغر هستی تو بجوش

من همین یک نفس از جرعه جانم باقیست

آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش

نظرات 1 + ارسال نظر
بانو جمعه 20 آذر 1394 ساعت 22:28 http://khaterateman95.blogsky.com

راستش الاان فعلا برام مقدور نیست...ایشالاا در
آینده ای نزدیک بتونم این کار رو کنم...

ایشاا....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد