دونه ی پنجاه و پنجم

دیشب ساعت 2 رسیدیم خونه . قرار بود زود تر بیایم و لی اقایون تصمیم گرفتن گل یل پوچ بازی کنن . واسه خودشون کلی خندیدن و حال کردن ، ما هم عین گوجه نشسته بودیم یه طرف نگاشون میکردیم قرار بود گروه بازنده بقه رو مهمون کنه که اونم اخر سر دبه کردن و نتیجه مساوی اعلام شد  مرد است دیگر....

دیشب به این فکر کردم که اگه الان دانش اموز بودم ، قطعا فردا امتحان داشتم و خودمو تصور کردم که چه استرس و حرصی میخوردم  واقعا زندگی دانش اموزی خیلی خیلی خیلی مزخرفه  دلم واسه دانش اموزای جمع سوخت . هر کدوم یه کتاب دستشون بود  


پ.ن : مامان رفته بود خونه ی مامان بزرگ عصر قرار بود برگرده . الان زنگ زده میگه میخواد اونجا بخوابه 

نظرات 1 + ارسال نظر
بانو سه‌شنبه 1 دی 1394 ساعت 22:37 http://khaterateman95.blogsky.com

اون وقت میرفتم بیمارستان ک وضع خعلی بدتر میشد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد