ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
امروز هم روز خوبی بود با دوستا کلی علاف گشتیم و خندیدیم و خوش گذشت
اینترنت خابگاه اعصابمو به هم ریخته سرعتش خیلی کمه
خوشحالم که چند تا دوست خوب پیدا کردم
کم کم دارم عادت میکنم به اینجا . البته هنوز هم سخته و تو خابگاه حوصلم سر میره . باید برنامه ها مو سر و سامون بدم و بعد پند تا دوست پایه پیدا کنم که بریم با شهر اشنا بشیم
باید چپند تا بهونه واسه اینجا موندن پیدا کنم . اینجوری راحت تر میتونم بمونم اینجا . ولی پیدا کردن این بهونه خیلی سخته
تا دیروز به صدای مامان خانوم الرژی پیدا رکده بودم . تا صداشو میشنیدم چشام نشتی پیدا میکرد ولی از همون دیروز عصر ، اوضا یکم بهتر شد
امیدوارم اینجا به اون بدی که من تصور میکنم نباشه .
سلام من اومدم
خیلی ممنون از دوستانی که تو این مدت بهم سر زدن
جمعه حدودا ساعت 4 رسیدیم خوابگاه . چه خوابگاهی ... داغوووووووووووووووون و کثیف اصلا نمیتونستم اونجا بمونم . زنگ زدم به دوستم که یه جا تو خوابگاه خودشون برام نگه داشته بود . قرار شد فعلا بریم اونجا تا شنبه کارای انتقال رو انجام بدیم . با خوابگاه قبلی قابل مقایسه نبود اصلا
خیلی بهتر بود . شب اول اصلا نتونستم بخوابم . ساعت 8 و نیم صبح هم کلاس داشتم . صبح شد و با دوستم رفتیم دانشگاه . قرار شد بعد کلاس بریم امور خوابگاه ببینیم میشه عوض کرد خوابگاهو یا نه . رفتیم پیش مسعول امور خوابگاه که یه خانم بد اخلاقه . شرایطمو گفتم بهش گفت که اصلا امکان نداره یکم اسرار کردم اخر سر گفت اگه رئییس دستور بده میتونم انتقالت بدم . برین پیش اون . اقای رئییس هم تشریف نداشتن واسه همین موند واسه یک شنبه . یک شنبه رفتم یه ساعت منتظر موندم تا اقا ی رئییس تشریف اوردن . شرایطمو بهش گفتم و گفت که چند دقیقه بشین الان میم مشکلتو حل میکنیم . خلاصه مشکل خوابگاه حل شد
راحت تر از اونی بود که فکرشو میکردم . البته باید بگم که اقای رئییس بر خلاف تصور من ، یه اقای مهربون بود . از اون ادمایی که اگه کاری از دستشون بر بیاد کوتاهی نمیکنن . خیلی ممنوم ازش
این مشکل حل شد .
دوشنبه بارون بارید . کلی زیر بارون راه رفتم . حس خوبی داشت . وقتی بارون میباره میشه تو هر قطرش خدا رو دید . اون روز ، تو اغوش خدا گم شده بودم . خیلی شیرین بود ...
اون روز بعد از اسمون ، نوبت باریدن من شد . اینقدددددددددددددددددددددر دلم گرفته بود که داشتم خفه میشدم . کلی گریه کردم . یکم اروم شدم ولی حالم خوب نشد . دلتنگی خیلی بده . خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی زیاد بده تا حالا این مدت از خونه دور نبودم . این هفته خیلی سخت گذشت برام و خیلی طولانی ...
سه شنبه که از خواب بیدار شدم چشمام پف کرده بود. خدا یا اینو کجای دلم بزارم با همون چشما رفتم دانشگاه
دیروز هم کلی گریه کردم . به خواهرم زنگ زدم و باهاش حرف زدم و کلی گریه کردم و اروم شدم اصلا نمیدونم چه مرگم بود
دانشگاه خوبه . استادهامون هم خیلی عالی هستن
فردا دوباره برمیگرم ارومیه امیدوارم این هفته اون حسای بد رو نداشته باشم