دنیای من
دنیای من

دنیای من

یه چیزایی تو ذهنمه ولی نمیتونم جمله بندی کنم  اون تو همه چیز ایناینقدر اشفته هست که نمیتونم سر رشته رو پیدا کنم . ازار دهندست 


سکته

داشتیم در مورد مردن حرف میزدیم که یه نفر گفت بابا مردن واسه ماها سخت نیست که ، واسه کسایی سخته که کلی مال و اموال دارن ، فلانی( که از قضا اوضاع بسیار خوبی هم داره )  میگفت من ببینم مردم سکته میکنم !!! 

حالا کاری ندارم حرف این یه نفر تا چه حد درسته یا اصلا درهست یا نه ؛ سوال من اینه که روح چطور میتونه سکته کنه ؟؟؟؟؟  

تنها چیزی که به ذهنم میاد  از سکته ی یه  روح ، یه چیزی تو مایه های رعد و برقه ! شاید رعد و برق ها  ، روحایی هستن که از فهمیدن مرگشون سکته میکنن ... 

خود ازاری '

من عادت دارم گهگداری خاطره بنویسم تو دفتر خاطراتم . هر چند وقت یه بار هم میشینم یکی از این دفترا رو میخونم . حس بدی داره ولی خوشم میاد ازش ! اینم یکی دیگه از انواع خودازاری هاییه که دارم ! 

امروط خاطرات سه سال پیش رو خوندم . یه جا نوشته بودم (( میدونم بعد ها حسرت این روزا رو خواهم خورد. ))  

دلم خواست زمان برگرده عقب  ؛ حسرت اون روزا رو خوردم ؛ 


ending

   ending  


 ...We’re at the end of the line


موجود اجتماعی

الان دارم معنی جمله ی :(( انسان یک موجود اجتماعی است. )) رو میفهمم !!  یعنی میتونم با تمام حواسم این جمله رو لمس کنم .

بچه تر که بودم ، واقعا واقعا واقعا برام خیلی بی معنی بود ولی الان میبینم که جمله ی پر مفهومیه .

احساس میکنم دارم اخرین روزای زندگیمو سپری میکنم 

همونطور که در جریان هستید خیلی به زندگی بعدی علاقه داشتم  ولی دیگه به هیچ عنوان نمیخوام پامو تو این دنیا بزارم ... اینجا دیگه جای زندگی نیست . از اولشم به دنیا اومدنمون اشتباه بود .

خلاصه که خوبی بدی دیدین حلال کنین 

بیر آز، یاز

از زمستون خسته شدم ؛ امسال همه ی فصل ها طولانی تر از همیشه بودن ...

دلم یکم بهار میخواد ؛ یکم هوای افتابی با یه نسیم ملایم ؛ یکم بارون و بوی خاک . 

بهار یه بوی خاصی داره که تو هوا پخش میشه . ترکیب بوی چمن تازه ، چوب نم دار ، خاک ، جونه های درختا و گل های وحشی . ترکیبشون خیلی قشنگه . 

رنگای بهاری هم قشنگ تر از هر فصل دیگه هستن مخصوصا رنگ سبز جونه های تازه ی درختا .

دلم روزای یکم بلند تر بهار رو میخواد ، نه کوتاه کوتاه مثل زمستون ، نه بلند بلند مثل تابستون . 

یکم بارون ، نه اونقدر که سیل بیاد ! اونقدری که بوی خاک بلند بشه و بتونی زیرش یکم قدم بزنی بدون اینکه موش اب کشیده بشی ! 

یکم نور افتاب که از پنجره به دیوار اتاق بتابه ...


دلم یکم بهار میخواد ، با تمام ارامشی که داره ؛ بدون خبرای بد ، بدون نگرانی ... 

کاش بهار امسال یکم اروم تر باشیم هممون ؛


بعدا نوشت : یه روزایی هست بین وسطای بهار و اواخرش که هوا یکم گرمتر میشه و شبا یه ذره از پنجره رو باز میزارم ؛ دلم از اون شبا هم میخواد 


بعدا نوشت 2 : کاش اینا یادم بمونه و اولین باری که این حسا رو تجربه میکنم تو سال جدید بیام به خودم بگم : بوی چمنا رو حس کردی ؟ نور افتاب رو رو دیوار اتاق دیدی ؟ زیر نم نم بارون قدم زدی ؟ الان باید خوشحال باشی ! 

به لطف مرحمت های مسئولین و شفاف سازی های لحظه به لحظشون ، کرونا به زودی به تمام شهر ها خواهد رسید وفقط خدا میدونه چند میلیون نفر قراره جونشون رو بخاطر سیاست از دست بدن  . ویروسی که چهار ماهه وارد کشور شده و بخاطر راه پیمایی و انتخابات روش سرپوش گذاشتن و الان تازه شردع کردن به هشدار دادن ! هشدار چی میدی برادر ؟ همین دیروز یکی از کاندیدای شهر ما 40 تا اتوبوس !!!!! طلبه از قم اورده تا بهش رای بدن و راننده ی یکی از اتوبوسا کرونا داشته بردنش بیمارستان و تمام ... همین کافیه تا یه شهر از بین بره .  

جون ادما خیلی ارزون شده اینجا . خیییلی ...