روزی خواهر رسید که...
قاصدکان لبخند زنان
خبر امدنت را نوید خواهند داد
به قلب خسته ام !
برف ها ، اب خواهند شد
نسیم ، گیسوان بید را
نوازش خواهد کرد
رنگین کمان ، خواهر درخشید
ان روز ، قلبم با اغوش باز
پذیرای بهار خوهد شد
میدانم عاقبت روزی
با لبخند مهربانت
به این خانه ی غم زده
جانی دوباره خواهی بخشید
ان روز، خواهر رسید....
بگو دوستم داری...
بگو تا بدانم.....
بیهوده ننوشته ام....
قصه های دلتنگی ام را....
برای چشمان مهربانت .....
امروز صبح یه خوابی دیدم . طبق معمول داشتم فرار میکردم و چشام گریون بود . رسیدم به یه خیابون شلوغ . خیابون نزدیک خونمون . جلوی یه مغازه ی لباس فروشی وایسادم و به تصویر خودم که توی شیشه افتاده بود نگاه کردم .
نمیدونم چرا ولی خیلی نا امید بودم و احساس میکردم خیلی تنها شدم . یه دفه غریبه ی رویا هام ، دستشو انداخت دور گردم . سرمو اروم گزاشت رو شونش و منو برد به سمت خونه .
تو اون لحظه دلم میخواستم اون خیابون تا ابد ادامه داشته باشه و گریه هام هیجوقت بند نیاد
ولی حیف که فقط یه خواب بود
من عاشق برفم ، عاشق روزای سرد زمستونی . روزایی که صبح که چشمامو باز میکنم و بیرون رو نگاه میکنم ، همه جا رو سفید ببینم
روزایی که زیر برف راه برم و همه لبسام سفید بشن
به نظر من برف زیبا ترین وبهترین هدیه ای هست که خدا میتونه واسه ادما بفرسته
امیدوارم امسال زمستون پر از برف باشه
یه ماه پیش با دوستم نشسته بودیم پشت دانشگاه و حسابی مشغول صحبت کردن بودیم . اتفاقا اون روز حسابی به خودم رسیده بودم . سایه ، خط پشم ، رژ گونه و...
خلاصه جیگری شده بودم واسه خودم . گوشیم زنگ خورد ، خواهرم بود . گفت که نتایج نیمه متمرکزها اومده و قبول شدم خیلی شوکه شدم چون اصلا انتظار اینو نداشتم
نمیدونم از خوشحالی بود یا از ناراحتی یا شاید هم ترس ولی یه دفه زدم زیر گریه . چشمتون روز بد نبینه تمام ارایشام خورد به هم . خط چشما اومد پایین با ریمل قاطی شد . شکل پاندا ها شده بودم . حالا خوبه اون اطرف کسی نبود .
نیمه متمرکز فقط تربیت بدنی انتخاب کرده بودم . و این یه مشکل بزرگه . چون من اصــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلا فعالت بدنی ندارم .
و مصاحبه ی ما عملیه الان هم دارم اماده میشم ولی برام خیلی سخته . رکورد هام افتضاحه
ولی تلاشمو میکنم . برام دعا کنین
داشتم پستای قبلیمو نگاه میکردم دیدم اصلا از مدرسه و کنکور و انتخاب رشته و ... ننوشتم.
از مدرسه خاطره ی جالبی ندا رم . کارا خاصی انجام نمیدادیم . فقط حرف زدنا ، دیر اومدن به کلاس ، پیچوندن صف و زنگ ورزش . کلا بچه ی مثبتی بودم . البته الان هم هستماااا
تو مدرسه شاداب تر بودم و گاهی شیطون . شاید چون به محیط عادت کرده بودم و دوستای زیادی داشتم . در هر حال دوران خوبی بود .
سال اخر ینی پیش دانشگاهی کلا جو کلاس عوض شده بود . هیچکس درس نمیخوند . هممون خوب اومده بودیم ولی نمیدونم چرا اخر سر گند زدیم
ولی بازم نسبت به کلاس تجربی ها که همیشه میزدنشون تو سرمون و همشون ادعای پزشکی داشتن خوب نتیجه گرفتیم .
وقتی نتایج نهایی کنکور اومد و دیدم که دولتی قبول نشدم خیلی ناراحت شدم . خیلی گریه کردم ولی واقعا درس نخونده بودم . فقط سه ماه اخر که 20 روز خرداد هم صرف امتحانای مدرسه شد . تو این سه ماه با دوستام میرفتیم کتابخونه
البته بیشتر از درس خوندن حرف میزدیم
واسه همین نتیجه ی خوبی نگرفتم .
در نهایت رفتم دانشگاه ازاد و دارم کامپیوتر میخونم
بغلم کن !
بگذار در اغوش تو
جا بگزارم خودم را
بگذار دست هایت
دور گردنم حلقه شوند
بگذار این بغض کهنه
میان بازوانت بشکند
بغلم کن !
اغوش تو
امن ترین پناهگاه
روز های بارانی من است ...
دلگیری که همیشه منتظرت میگذارم ....
اما میدانی ، برای من ...
تماشای چشمان پراز انتظار تو ....
زیبا ترین منظره ی جهان است