دونه ی صد و سی و نهم

امتحان امروز بد نبود . ولی خوب هم نبود.  پاهام خیلی درد میکنه.  بخاطر 6 ساعت نشستن تو اتوبوس اینجوری شده . خسته ام خسته.  از فردا شرو میکنم به خر زدن واسه فیزیولوژی.  سخت,تر از اناتومیه . سخت,ترین درس این ترمه. 

امروز روز خوبی بود.  دیدن دوستام خوشحالم کرد . کلی هم,خندیدیم باهم. تو خونه هم کلی خندوندم مامان و بابا رو.  کلا بمب شادی خونه منم  : D 




دونه ی صد و سی و هشتم: شال گردنی برای تو!

خاطراتم را لای شال گردنت میپیچم

سرمای زمستان که چنگ انداخت به جانت

سراغش خواهی رفت ،

شال گردنی از خاطرات 

خاطرات من..... 

منی که تنهایش گذاشتی و رفتی 

در سرمای بی پایان تنهایی 

شال گردن خاطرات من

طناب داری خواهد بود 

دور گردنت.... 


دونه ی صد و سی و هفتم

ساعت 12:30 شب . 

من در حال پاک کردن لاک دستام 

مامان در حال دوخت و,دوز 

مامان: چای دم کردی؟؟

من: مگه قرار بود چای دم کنم O_o

مامان : پاشو دم کن هوس چای کردم 

و اینگونه بود که ساعت یک شب دور هم نشستیم و چای نوش جان میکنیم.  جای دوستان خالی (-‿◦)

دونه ی صد و سی و شیشم

خبری نیست . اتفاقی نیوفتاده.  دارم اناتومی میخونم . به زور.  اصلا حوصله ی درس خوندن ندارم.  حسش نیست.  تو این هوا باید فقط خوابید:D 

دونه ی صد و سی و پنجم

بزرگ ترین درد تو زندگی درد بی اینترنتیه   اینترنتم تموم شده  و فعلا بابا حرکتی واسه رفع این مشکل انجام نداده . شیرینی زبونی و دلقک بازی هام هم تاثیری نداشت . من اینترنت میخوااااااااااام :(((  

امتحان شنا رو دادم . خودم راضی بودم . دیروز میخواستم درس بخونم ولی تمام دیروز رو خواب بودم . بعد از دو ماه تونستم به دل سیر بخوابم :D امروز باید بخونم . خوبه امتحانا پشت سر هم نیست و واسه همشون حد اقل رو روز وقت دارم که بخونم . 

برم سر درس و مشقم . باید اسم 200 تا استخون رو حفظ کنم . البته اینا راحت ترین بخشش هستن :| ولی خوبه واسه تئوری ها استرس ندارم ^____^ 

دونه ی صد و سی و چهارم

امروز دوستم بهم زنگ زد و گفت که شما رو چیکار میکنی و چرا دوشنبه نیومده بودی . منم گفتم خودش گفت که تا 24 ام هر وقت خواستی بیا. دوستم گفت نه بابا گفت برین 31 ام بیاین چهارشنبه نیاین.  خیلی هم سخت میگیره . من که استرس داشتم اینا رو شنیدم دیگه مردم . فشارم افتاد ، دستام یخ زد . نفهمیدم به دوستم چی گفتم و کی شماره ی مسئول استخر رو گرفتم . شماره استاد رو ازش گرفتم و رنگ زدم بهش . اولش یکم غر زد ولی بعد که گفتم خودتون گفتین گفت باشه بیا . مامان را زده بود بهم . گفت چرا اینجوری میکنی با خودت ؟ رنگت مثل گچ دیوار شده بود . چرا اینقدر خود خوری میکنی ؟  راست میگه . من اینجوری نبودم . خیلی بی خیال بودم  . می باعث شد اینجوری بشم ؟؟؟؟  هئیییییییییییییییییییییییییییی .

اصلا به درک . اگه قبول هم نکرد ناراحت نمیشم . من تلاشمو کردم و پیشرفتم عالیییییی بوده . خودم از خودم راضی ام . دیگه بهش فکر نمیکنم اصلا . فردا هم بعد امتحان اصلا ناراحت نمیشم . 

راستی امروز تصمیم گرفتم فکر جیم رو از سرم بیرون کنم . دیگه هیچوقت بهش فکر نمیکنم . چون میدونم آخر سر کسی که اذیت میشه خودمم. پرونده ی جیم همینجا بسته میشه برای همیشه . دوست داشتن و دوست داشته شدن برای من  جزو آرزو های محاله . چیزی که فقط تو رویاهام تجربش کردم . بار ها و بار ها . قبلا میخواستم تو دنیای واقعی  دنبالش بگردم و پیداش کنم ولی بهتره همونجا بمونه . اگه وارد دنیای واقعی بشه ، فقط منم که دوست دارم . 

از رویا هام گفتم یه چیزی یادم افتاد . قبلا ها وقتی ناراحت بودم با استرس داشتم ، پناهگاه امنم رویاهام بودن . جایی که همیشه به نفر منتظرم بود و ارومم میکرد . همه چی از وقتی بد شد که سعی کردم فراموششون کنم تو واقعیت زندگی کنم . همه جی از اونجا خراب شد . دوباره باید برگردم اونجا . اینجوری حالم بهتر میشه . 

باید برگردم . دلم براشون تنگ شده . امشب برمیگردم . دیگه هیچوقت از اون پناهگاه بیرون نمیرم هیچوقت .

دونه ی صد و سی و سوم

سه شنبه میرم ارومیه و چهارشنبه برمیگردم . امتحان شنا مونده واسه اون میرم . این چند روز رو تمرین کردم و خیلی بهتر شدم . فقط زود خسته میشم  و نفس کم میارم  . امیدوارم استاد قبول کنه . اگر هم قبول نکرد به درک . بدترین حالت اینه که میتونه واسه دو ترم دیگه . من تلاشمو کردم . 

امروز تو خونه تنهام . موندم خونه درس بخونم ولی نمیتونم. حوصله ی باغ رو هم نداشتم . میخوام عصر یه سر برم گالری خواهرم . یکم هوا بخوره به سرم . شاید به کتابخونه هم به سری زدم . واسه تجدید خاطرات !!! :)))


دونه ی صد و سی و دوم : تا بی نهایت ها

من تو را تابی نهایت ها ، زیبا دوست خواهم داشت

من تو را همراه نغمه های زیبای غناری ها 

کنار برکه های ابی پاک و زلال ، دوست خواهم داشت

تو را تا اخر دنیا ، زمانی که خواهند شنید مردم

صدای ناله های بی امان سنگ ها ، دوست خواهم داشت 

میدانم نمیدانی ، دلم گنجینه ی زیبای حسرت هاست 

که در ان مینوازم در کنار برکه ی خشک دلم 

که ای قاصد بیا ، باز هم بگو از یار دلدارم 

تو را تا مرگ بنفشه ها ، درون غار تنهایی

تو را تا ابی دریا ، کنار صبح رویایی

تو را همراه برف سرد ، میان درد دانایی

تو را مثل نفس ، مثل نسیم سرد صبحگاهی

تو را تا بی نهایت ها ، زیبا ، دوست خواهم داشت 

92/06/24