دونه ی هشتاد و پنجم : چشمای شیشه ای

معلم فیزیک سال دوم دبیرستان رو هیچوقت فراموش نمیکنم . همیشه ازش میترسیدم و یه جورایی دل خوشی هم ازش نداشتم ولی معلم خوبی بود . سعی میکرد ما رو تشویق کنه درس بخونیم ، البته به روش خودش . و به نظرم نمیدونست که روشش خیلی مخربه ، برای من که اینجور بود . ادم رکی بود و به نظر نترس میومد . شخصیت محمکی داشت . ولی چیزی که باعث میشد من مجذوبش بشم ، چشمای سبز شیشه ایش بود ، چشماش به قدری زلال و براق بود که هربار پلک میزد با خودم میگفتم الانه که بشکنه .

پ.ن : چشمای من سبزه ولی همیشه دوست داشتم خاکستری باشن . 

یا مثل چشمای اون معلمم سبز شیشه ای ... 

دونه ی هشتاد و چهارم

فکر میکنم تا حالا نگفتم که دوتا اتاق دارم   خونه ما دو طرفش ساختمون هست و وسط حیاط . سمت چپ خونه  ی رسمیمونه و سمت راست دوتا اتاق هست که قبلا از هر دوشون به عنوان انباری استفاده میکردیم . تقریبا 6 یا 7 سال پیش ، خواهرم تصمیم گرفت یکی از اون اتاق ها رو تر و تمیز و مرتب کنه و وسایلشو ببره اونجا . چون اتاق سمت راست رو باهم شریک بودیم ،وسایلمون داشت سر ریز میشد . خلاصه ابجی خانم اسباب کشی کرد اون طرف . البته همه اسبابشو نبرد ، لباس ها و کتاب ها و کمدشو برد اونجا . یه جورایی پخش . پلا بین این ور و اون ور . بعد از ازدواجش اون اتاق رسید به من 

منم لباس ها و بخشی از کتابا و یکم خرت و پرت رو بردم اونجا . در کل جای خوبیه واسه ادم شلخته و نامرتبی مثل من  چون زیاد جلوی چشم مامان نیست و میتونم با خیال راحت هرچه قدر دلم خواست ریخت و پاش کنم . 

و چشمتون روز بد نبینه این اواخر اینقدر نامرتب بود که روی زمین جای خالی پیدا نمیکردم پامو بزارم  کمد لباس خالی شده بود رو زمین  خودمم نمیدونم چی شد که اینجوری شد . واقعا وضعیت بدی داشت 

امروز تصمیم گرفتم مرتبش کنم و کردم  ولی واقعا خستم کرد  تصمیم گرفتم دیگه اجازه ندم اون قدر اشفته بشه .

اونجا رو دوست دارم . جای دنجیه . جون میده واسه  فکر کردن و گاهی وقتا نوشتن . 

دونه ی هشتاد و سوم

امروز رفتم انصراف دادم . یه جورایی دلم نمیومد از اینجا برم . اینجا رو دوست داشتـــــــــــــــــــــــــــم 

الان هم یه حس مزخرفی دارم که ترکیبی از شادی ، غم ، تاسف ، عصبانیت ، تردید ، حسرت و کمی حسادته !

حس بدیه فعلا خودمم نمیدونم چه مرگمه و ارزو میکنم هرگز تو رندکیتون همچین حسی نداشته باشین .

رفتن برام خیلی سخته و میدونم که زندگی دور از خانواده خیلی اذیتم خواهد کرد چون خیلی بهشون وابسته هستم و این میتونه یه نکته ضعف باشه برام . پس برای همین بهتره برم و مستق بودن رو تجربه کنم و یاد بگیرم بدون خانواده و حمایت هاشون زندگی کنم . یه جورایی میشه گفت یه تمرینه برای اینکه روی پای خودم وایسم  

راستش ادم انعطاف پذیزی نیستم و نمیتونم زود خودمو با محیط های جدید وفق بدم ، یه کم زمان میبره . از الان دلم گرفته . نمیتونم میتونم از پسش بر بیام یا نه . این تصمیمیه خودم گرفتم و پای همه سختی ها و مشکلاتش وایمیستم . میدونم که روزای راحتی و تنبلی و بیخیالی داره تموم میشه . یکم میترسم ولی باید از این حصاری که 20 ساله دورم کشیده شده بیام بیرون و با دنیای بیرون روبه بشم و به نظرم الان زمان مناسبیه .

دلم واسه دانشگاه اینجا خیلی تنگ میشه . اینجا رو دوست داشتم  

اینم اخرین عکس از دانشگاه . امروز که واسه اخرین بار رفتم بوفه و یه نسکافه خوردم این عکسو انداختم  اون روبه رو دانشکده ی ما بود 




 دانلود کنید ---->     http://s7.picofile.com/file/8236683426/13_Avril_Lavigne_Goodbye_mp3lemon_net_.mp3.html

دونه ی هشتاد و یکم : تسویه

5شنبه حاضر شدم برم دانشگاه واسه انصراف که ابجی خانوم زنگ زد و درحین مکالمه با مامان فهمید که من دارم میرم واسه انصراف و گفت که برای انصراف اول باید تصویه کنی :| منم که قربونم بشم کلی بدهی دارم . فکر کنم یه کم هم از شهریه ثابت مونده  نمیدونم چجوری ثبت مام کردیم  خلاصه گفتم که با جناب بابا حرف بزنم ببینم چی میگه . باهاش حرف زدم و گفت که باید نقد بدیم یا چک هم قبول میکنن؟ منم گفتم نمیدونم ولی همسایمون اقای ......... شاید بدونه چون تو دانشگاهه از اون بپرس . و امروز اومده میگه چرا از اون بپرسیم فردا با هم میریم ببینیم چی میگن  اخه پدر من چرا اینقدر به من حرص میدی اخه؟ از اون بپرس دیگه  بچه مدرسه ای نیستم که واسه انصراف بلند شم با بابام برم  نا سلامتی دو روز دیگه 20 سالم میشه . این کارا چیه اخه  خیلی عصبانی هستم 

لبام تازه خوب شده بود ولی الان اونقدر با دندونام کندم پوستشو داره خون میاد ازش  دلم میحواد جیغ بزنم 

اخه چرا با چرا 

شیطونه میگه پاشو قوری  رو بزن بشکون 

دونه ی هشتادم

قبول شدم 


دونه ی هفتاد و نهم

امروز نیجه های نهایی قبولین رشته های نیمه متمرکز اعلام میشه  سازمان سنجش دو روز پیش یه اطلاعیه داده که اسامی قبول شده ها امروز اعلام میشه !! 

فعلا که خبری نیست :|:| مسئولین محترم انگار در حال غنی سازی اورانیوم هستن که اینقدر طولش میدن  نه به کنکور که نتایج یه ماه زود تر اومد نه به این که تا نکشنمون رضایت نمیدن  با دوستان عزیز تو تلگرام دور هم جمع شدیم و مسخره بازی در میاریم  جاتون خالی 


دونه ی هفتاد و هشتم

امروز با مامان خانوم رفتیم خونه ی مامان بزرگ . 

مامان داره یه سریال میبینه . فکر کنم معمای شاه باشه . صدای اهنگ "کوچه لر سو سپمیشم "رو شنیدم . چه قدر دوست دارم این اهنگو  نمیدونم چرا ولی هر وقت این اهنگو میشنوم یاد بچگیام میوفتم !!! یاد خونه ی قدیمی مامان بزرگ و اشپزخونه ی کوچیکش که یه پنجره ی گرد روی سقفش داشت . یاد روزایی که وقتی خونش جمع میشدیم همه مون به زور تو اون اشپزخونه ی کوچیک جمع میشدیم انگار جای دیگه ای واسه نشستن نیست !!! وقتایی که مامان بزرگ واسمون چای میریخت و ما بچه ها به بهونه ی چای کلی قند میخوردیم و دلی از عزا در میاوردیم  روزایی که تو باغ پدری مامانم با دختر داییم از صبح تا شب با خاک بازی میکردیم و شب وقتی میخواستیم بریم خونه دوتا موجود خاکستری بودیم که فقط از برق چشمامون میتونستن از در و دیوار تشخیصمون بدن  چه روزایی بود !! 

براتون اهنگشو میزام .  ورژن اصلی با صدای رشید بهبودف یکی دیگه با صدای سالار عقیلی .البته من اولی رو بیشتر دوست دارم . مخصوصا ملودی اول اهنگ 

 رشید بهبودف

سالار عقیلی