-
مرگ
سهشنبه 24 تیر 1399 22:04
پری روز خبر فوت بابای دوستمو شنیدم . واقعا خبر شوکه کننده ای بود . خیلی یه هویی ... یه ادم سالم که هیچ پیش زمینه ای هم نداشت یه هو قلبش میگره و تمام ... بدترین بخش اینه که هیچکدوممون نتونستیم پیشش باشیم و فقط یه گل بردم دم درشون .... نمیدونستم چی بهش بگم ، انگار لال شده بودم ... چه ارزوهایی که زیر خاک رفت و چه اینده...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 تیر 1399 09:52
امروز یاد گرفتم هیچوقت هیچوقت هیچوقت برای کسی که با قضاوت خودم تشخیص دادم ادم بدیه و از همه جنبه های زندگی و شخصیتش و کارهاش خبر ندارم ، ارزو های بد نکنم . به نظرم حتی اگر کسی به ادم اسیب هم برسونه ناله و نفرین کردن اون ادم کار درستی نیست چون خیلی وقت ، نمیدونم چرا ولی همون نفرین ها و ارزوهای بد به خود ادم برمیگردن ....
-
من زن تنهای شبم
چهارشنبه 11 تیر 1399 22:43
خب حرفای زیادی برای گفتن هست ولی طبق معمول مهر خموشی بر لبانم خودنمایی میکند :| فقظ اینو بگم که همونجور که فکرشو میکردم ، بالاخره ما هم کورونایی شدیم :| خوشبختانه تلفاتی نداشتیم . فعلا حالم خوبه ، هیچ علائمی ندارم ولی گاهی گلوم درد میکنه فعلا زنده ایم تا ببینیم چی پیش میاد :| در ضمن سر کار هم میرم :| با رعایت تمام...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1399 14:32
واقعا باعث تاسفه که دوران دومین تجربه ی کاریم داره با ماسک میگزره :| و شایان ذکره که فقط منم که ماسک میزنم :|:|
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 31 فروردین 1399 23:08
چرا جوری تربیت نشدیم که وقتی دلمون گرفت ، بریم یکیو بغل کنیم و یه دل سیر گریه کنیم بدون اینکه اون ازمون بپرسه چی شده و وقتی میگیم هیچی فقط دلم گرفته دیگه هیچ حرفی نزنه .....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 فروردین 1399 13:17
امروز یه اشتیاق وصف ناپذیری داشتم برای بیرون رفتن . و این حس وقتی پنجره رو باز کردم و نسیم با بوی علفا و جونه های درختا و همه متعلقات بهار پیچی تو اتاق و از لای موهام عبور کرد دوچندان برابر شد .... بیرون رو نگاه کردم ، اسمون ابی ، درختا ی سبز ، از اون سبزای ملایم و تازه که دوستشون دارم ؛ و ادمایی که مثل قبل تو پارک...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 فروردین 1399 00:20
کی علم اینقدر پیشرفت میکنه که بشه بوی بارون رو هم به اشتراک گذاشت؟
-
مامان
سهشنبه 5 فروردین 1399 21:37
مامان بزرگم خورده زمین ، مامان رفته پیشش شب رو هم پیشش میمونه . احساس خلا میکنم وقتی مامان خونه نیست مخصوصا شبایی که قرار نیست بیاد خونه :( مثل این بچه های دو سه ساله بهونه گیر میشم و گریه میکنم :(( باید بهش بگم صبحا بره شبا برگرده خونه ؛ فکر نکنم قبول کنه ولی خب من باید بگم . چقدر لوسم من :/
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 فروردین 1399 20:23
گاهی خیلی بدجنس میشم . برای ثابت کردن اینکه حق با منه ، تا مرز کشتن یه نفر جلو میرم !! البته جای شکرش باقیه که این اتفاقات فقط تو دهنمه و هیچوقت از محدوده ی خیالات بیرون نمیره ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 اسفند 1398 18:17
چهارشنبه ی سوری خود را تا این لحظه چگونه گزراندید؟؟؟ با حجم زیادی از اشک های نا ریخته ای که منتظر جرقه بودن و مثل همیشه ، متاسفانه مثل همیشه بد موقعی فوران کردن :| دلیلش هم خواهر زاده ی عزیزم بود :| واقعا نمیدونم چرا ، خیلی دوسش دارما خیلی ؛ اونم دوستم داره بالاخره ده ساله با هم زندگی میکنیم ، دوست داشتن هم نباشه یه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 اسفند 1398 22:33
یه چیزایی تو ذهنمه ولی نمیتونم جمله بندی کنم اون تو همه چیز ایناینقدر اشفته هست که نمیتونم سر رشته رو پیدا کنم . ازار دهندست
-
سکته
دوشنبه 19 اسفند 1398 00:38
داشتیم در مورد مردن حرف میزدیم که یه نفر گفت بابا مردن واسه ماها سخت نیست که ، واسه کسایی سخته که کلی مال و اموال دارن ، فلانی( که از قضا اوضاع بسیار خوبی هم داره ) میگفت من ببینم مردم سکته میکنم !!! حالا کاری ندارم حرف این یه نفر تا چه حد درسته یا اصلا درهست یا نه ؛ سوال من اینه که روح چطور میتونه سکته کنه ؟؟؟؟؟ تنها...
-
خود ازاری '
پنجشنبه 15 اسفند 1398 01:56
من عادت دارم گهگداری خاطره بنویسم تو دفتر خاطراتم . هر چند وقت یه بار هم میشینم یکی از این دفترا رو میخونم . حس بدی داره ولی خوشم میاد ازش ! اینم یکی دیگه از انواع خودازاری هاییه که دارم ! امروط خاطرات سه سال پیش رو خوندم . یه جا نوشته بودم (( میدونم بعد ها حسرت این روزا رو خواهم خورد. )) دلم خواست زمان برگرده عقب ؛...
-
ending
سهشنبه 13 اسفند 1398 20:11
ending ...We’re at the end of the line
-
موجود اجتماعی
دوشنبه 12 اسفند 1398 02:58
الان دارم معنی جمله ی :(( انسان یک موجود اجتماعی است. )) رو میفهمم !! یعنی میتونم با تمام حواسم این جمله رو لمس کنم . بچه تر که بودم ، واقعا واقعا واقعا برام خیلی بی معنی بود ولی الان میبینم که جمله ی پر مفهومیه .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 اسفند 1398 23:08
احساس میکنم دارم اخرین روزای زندگیمو سپری میکنم همونطور که در جریان هستید خیلی به زندگی بعدی علاقه داشتم ولی دیگه به هیچ عنوان نمیخوام پامو تو این دنیا بزارم ... اینجا دیگه جای زندگی نیست . از اولشم به دنیا اومدنمون اشتباه بود . خلاصه که خوبی بدی دیدین حلال کنین
-
بیر آز، یاز
سهشنبه 6 اسفند 1398 23:41
از زمستون خسته شدم ؛ امسال همه ی فصل ها طولانی تر از همیشه بودن ... دلم یکم بهار میخواد ؛ یکم هوای افتابی با یه نسیم ملایم ؛ یکم بارون و بوی خاک . بهار یه بوی خاصی داره که تو هوا پخش میشه . ترکیب بوی چمن تازه ، چوب نم دار ، خاک ، جونه های درختا و گل های وحشی . ترکیبشون خیلی قشنگه . رنگای بهاری هم قشنگ تر از هر فصل...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 اسفند 1398 16:09
به لطف مرحمت های مسئولین و شفاف سازی های لحظه به لحظشون ، کرونا به زودی به تمام شهر ها خواهد رسید وفقط خدا میدونه چند میلیون نفر قراره جونشون رو بخاطر سیاست از دست بدن . ویروسی که چهار ماهه وارد کشور شده و بخاطر راه پیمایی و انتخابات روش سرپوش گذاشتن و الان تازه شردع کردن به هشدار دادن ! هشدار چی میدی برادر ؟ همین...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 بهمن 1398 20:54
مهم نیست کار داشته باشم یا بیکار باشم ، درس بخونم یا نخونم ، دانشگاه برم یا نرم ، خونه تنها باشم یا بیرون با کلی ادم ، به هدف هام برسم یا نرسم .... همیشه یه احساس پوچی همراه منه و نمیتونم از خودم دورش کنم :|
-
روز زن
شنبه 26 بهمن 1398 21:47
بابام اومده به مامانم میگه بیا بریم خرید . منم با خودم میگم ای ول بابا ، لابد میخواد واسش کادو روز زن بگیره . رفتن برگشتن دیدم بابا واسه خودش دوتا کت خریده :))))) به مامان میگم لا اقل واسه خودتم یه چیزی میگرفتی ، میگه اخه فعلا نیازی به خرید نداشتم ، ینی جای بابام بودم روزی هزار بار براش میمردم :)
-
خلاء
یکشنبه 20 بهمن 1398 19:40
امروز داشتم فکر میکردم ؛ من کمبود های زیادی دارم ، هم مادی و هم معنوی ؛ با مادیات میتونم کنار بیام ، یعنی تحمل کردنشون راحت تره امااااااا کمبود های احساسی نگرانم میکنن . البته نه همشون ، با خیلی از اونا هم کنار اومدم ولی امروز یه این نتیجه رسیدم که بعضیاشون واقعا حیاتی هستن . نمیدونم این خلاءها رو چجوری باید پر کنم و...
-
Get you the moon
پنجشنبه 17 بهمن 1398 00:14
-
Valse
سهشنبه 15 بهمن 1398 20:39
http://s6.picofile.com/file/8387147850/Evgeny_Grinko_Valse_www_iMP3_cc.mp3 .html این اهنگ ارامش دیونه کننده ای داره ؛ یعنی در عین حال که ارامش میده ، دیونت هم میکنه! مثل وقتی که هم خوشحالی هم ناراحت یا وقتی که هم میخندی هم غمگینی. دوستش میدارم ♡♡♡ البته من کلا با صدای پیانو میتونم پرواز کنم ♡♡♡♡ چقدر دلم میخواست...
-
هیولای ته چاه
یکشنبه 13 بهمن 1398 12:31
خطرناک ترین قسمت ادما ، اون بخش از شخصیت و افکارشون هست که فقط خودشون میدونن . در واقع میشه گفت روی سوم ادما که هیچکس جز خودشون ندیده ؛ برای من ، این بخش از وجودم گاهی خیلی تاریک و شرور میشه و گاهی وقتا خودمم از خودم میترسم ! فکر ادم تا کجاها که نمیتونه بره! بعضی وقتا فکر میکنم نکنه یه روزی این ادم تاریک و شرور و پر...
-
منِ درون
سهشنبه 8 بهمن 1398 23:36
کم کم دارم از خودم میترستم ؛ ذهنم داره بهم میقبولونه که بعضی چیزا که ازشون دوری میکردم یا بهشون فکر نمیکردم یا فکر میکردم اشتباهن ، در واقع اینطور نیستن و هر لحظه ، بدون هیچ دلیلی ممکنه برم سمتشون ....
-
وِیتینگ
جمعه 4 بهمن 1398 21:50
اگه از انتظار دست بکشی ، درد جدایی میکشتت واسه همین باید انتظار کشید.... # دیالوگ
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 دی 1398 00:40
پنجره های ترک خورده ، گلدونهایی که افتادن کف زمین و خاک تو گلدون همه جا پخش شده ، صدای گریه ی یه بچه ی تنها ، کوسن های خونی ، قاب عکسای شکسته رو زمین ، کتابهایی که یه بخشیشون سوخته ، پرده های جر خورده ، خونه های خالی... این روزا همش همچین تصویرایی تو مغزم رژه میرن ، مخصوصا شبا ؛ شبایی که صدای ماشین های باری که از...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 دی 1398 17:24
همون لحظه که دلتنگ کسی شدیم بهش بگیم چون بعدا به نظر احمقانه میاد که دلمون واسش تنگ شده! البته ، همون موقع هم احمقانس ولی وقتی زیاد ابراز احساسات نمیکنی ، یه مدت بعد یادت میره چجوری باید بیانش کنی ... حماقت بهتر از حسرت نیست ؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 دی 1398 10:28
اولین برف امسال بارید و من خواب بودم : | هر چی فحش بدم به خودم رواست :|
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 دی 1398 12:39
love your voice