-
دونه ی صد و چهل و سوم:دیوار
سهشنبه 1 تیر 1395 12:22
ادما هر چه قدر هم مستقل و ازاد باشن، بازم یه دیوار هایی دور خودشون دارن که فکر میکنن اگه این دیوار ها از بین برن همه چی تمومه. انگار پشت اون دیوار جهنم در انتظارشونه.ولی هیچوقت به,این فکر نمیکنن که شاید یه منظره ی زیبا از یه روز بهاری پشت این دیوار ها باشه! تو زندگی من خیلی از این دیوار ها وجود داشت و داره. دیوار هایی...
-
دونه ی صد و چهل و دوم
دوشنبه 31 خرداد 1395 00:52
امتحان خوب بود. از اناتومی راحت تر بود! نمره های شنا اومده. قبول شدم: البته نمرم زیاد جالب نیست با هم اتاقیام رفتم بیرون و یه روسری واسه مامان خریدم . برگشتنی هم بارون بارید و قشنگ خیس شدیم. سرم درد میکنه. فکر کنم سرما خوردم. صبح اتوبوس هم خیلی سرد بود تقریبا داشتم میلرزیدم. ولی با این حال تا,خود ارومیه خوابیدم. دمای...
-
دونه ی صد و چهل و یکم
شنبه 29 خرداد 1395 21:21
فردا میرم که کلا برم و بعد 11 روز کلا برگردم. حس بدی دارم . شاید بخاطر رفتنه شاید هم بخاطر امتحان. هیچی یادم نمیاد از چدیزایی که خوندم. دلم نمیخواد این امتحان خراب بشه. ولی احساس میکنم خراب میشه: ( چقد بده امتحان. اخه چرا باید امتحان بدیم ؟ هم بع شعور خودشون توهین میکنن هم به شعور ما.اخه چرا ؟ واقعا چرا؟ کاش زمانی به...
-
دونه ی صد و چهلم
پنجشنبه 27 خرداد 1395 12:04
چرا از الان دارم غصه ی 4 ماه دیگه,رو,میخورم؟ وقتی هنوز هیچی معلوم نیست . اخه چرا اینجوریم.؟؟ باید الان زندگیمو بکنم و وقتی اون موضوع پیش اومد و مشکلی تو کارا رخ داد ، اون وقت غصه خوردن رو,شرو کنم. شاید اصلا اونجور که,من فکر میکنم نشه. شاید شرایط بهتر از تصور من باشه. یا شاید هم بد تر باشه. ولی هر چی باشه اون موقه باید...
-
دونه ی صد و سی و نهم
چهارشنبه 26 خرداد 1395 00:07
امتحان امروز بد نبود . ولی خوب هم نبود. پاهام خیلی درد میکنه. بخاطر 6 ساعت نشستن تو اتوبوس اینجوری شده . خسته ام خسته. از فردا شرو میکنم به خر زدن واسه فیزیولوژی. سخت,تر از اناتومیه . سخت,ترین درس این ترمه. امروز روز خوبی بود. دیدن دوستام خوشحالم کرد . کلی هم,خندیدیم باهم. تو خونه هم کلی خندوندم مامان و بابا رو. کلا...
-
دونه ی صد و سی و هشتم: شال گردنی برای تو!
سهشنبه 25 خرداد 1395 00:06
خاطراتم را لای شال گردنت میپیچم سرمای زمستان که چنگ انداخت به جانت سراغش خواهی رفت ، شال گردنی از خاطرات خاطرات من..... منی که تنهایش گذاشتی و رفتی در سرمای بی پایان تنهایی شال گردن خاطرات من طناب داری خواهد بود دور گردنت....
-
دونه ی صد و سی و هفتم
دوشنبه 24 خرداد 1395 01:01
ساعت 12:30 شب . من در حال پاک کردن لاک دستام مامان در حال دوخت و,دوز مامان: چای دم کردی؟؟ من: مگه قرار بود چای دم کنم O_o مامان : پاشو دم کن هوس چای کردم و اینگونه بود که ساعت یک شب دور هم نشستیم و چای نوش جان میکنیم. جای دوستان خالی (-‿◦)
-
دونه ی صد و سی و شیشم
یکشنبه 23 خرداد 1395 10:27
خبری نیست . اتفاقی نیوفتاده. دارم اناتومی میخونم . به زور. اصلا حوصله ی درس خوندن ندارم. حسش نیست. تو این هوا باید فقط خوابید:D
-
دونه ی صد و سی و پنجم
جمعه 21 خرداد 1395 11:33
بزرگ ترین درد تو زندگی درد بی اینترنتیه اینترنتم تموم شده و فعلا بابا حرکتی واسه رفع این مشکل انجام نداده . شیرینی زبونی و دلقک بازی هام هم تاثیری نداشت . من اینترنت میخوااااااااااام :((( امتحان شنا رو دادم . خودم راضی بودم . دیروز میخواستم درس بخونم ولی تمام دیروز رو خواب بودم . بعد از دو ماه تونستم به دل سیر بخوابم...
-
دونه ی صد و سی و چهارم
سهشنبه 18 خرداد 1395 22:53
امروز دوستم بهم زنگ زد و گفت که شما رو چیکار میکنی و چرا دوشنبه نیومده بودی . منم گفتم خودش گفت که تا 24 ام هر وقت خواستی بیا. دوستم گفت نه بابا گفت برین 31 ام بیاین چهارشنبه نیاین. خیلی هم سخت میگیره . من که استرس داشتم اینا رو شنیدم دیگه مردم . فشارم افتاد ، دستام یخ زد . نفهمیدم به دوستم چی گفتم و کی شماره ی مسئول...
-
دونه ی صد و سی و سوم
یکشنبه 16 خرداد 1395 11:41
سه شنبه میرم ارومیه و چهارشنبه برمیگردم . امتحان شنا مونده واسه اون میرم . این چند روز رو تمرین کردم و خیلی بهتر شدم . فقط زود خسته میشم و نفس کم میارم . امیدوارم استاد قبول کنه . اگر هم قبول نکرد به درک . بدترین حالت اینه که میتونه واسه دو ترم دیگه . من تلاشمو کردم . امروز تو خونه تنهام . موندم خونه درس بخونم ولی...
-
دونه ی صد و سی و دوم : تا بی نهایت ها
جمعه 14 خرداد 1395 13:19
من تو را تابی نهایت ها ، زیبا دوست خواهم داشت من تو را همراه نغمه های زیبای غناری ها کنار برکه های ابی پاک و زلال ، دوست خواهم داشت تو را تا اخر دنیا ، زمانی که خواهند شنید مردم صدای ناله های بی امان سنگ ها ، دوست خواهم داشت میدانم نمیدانی ، دلم گنجینه ی زیبای حسرت هاست که در ان مینوازم در کنار برکه ی خشک دلم که ای...
-
دونه ی صد و سی و یکم : حال خوشی دارم :)
پنجشنبه 13 خرداد 1395 16:35
حالم خوبه . خیلی خوب . همه نگرانی ها و استرس ها یه شبه رفتن ! نمیدونم بخاطر اینه که برگشتم خونه یا دلیل دیگه ای داره . هر چی که هست ، امیدوارم همینجوری بمونه . بی نمهایت خوشحالم ، بدون دلیل ! یه ساعت خوابیدم و یه خواب خیلی بد دیدم . خیلی خیلی خیلی خیلی بد بود . از اون خواب هایی باعث میشن تا نیم ساعت دست و پاهام یخ...
-
دونه ی صد و سی ام : نکنه دارم میمیرم ؟؟؟؟!!!!!!
دوشنبه 10 خرداد 1395 17:30
امروز ظهر رسیدم خونه . و الان به طرز عجیبی خوشحالم . پر از انرژی . خیلی وقت بود این حسو نداشتم . از وقتی اومدم تو خونه تنهام ، اصولا باید الان گریه میکردم ولی نمیدونم چرا نیشم تا بنا گوش بازه نکنه دارم میمیرم ؟؟؟
-
دونه ی صد و بیست و نهم
یکشنبه 9 خرداد 1395 18:14
هیچکدوم از اتفاقا خواب نبود . همشون حقیقت محضن . نه من 6 سالمه ، نه خواهرم میره مدرسه و نه ..... شنا تموم نشد . استاد بیشعور گفت که اینو از م قبول نمیکنه و باید بهتر بشم . دلم خیلی گرفته . خیلی زیاد. از این شهر متنفرم . از استادمون متنفرم. از خودم بدم میاد که نتونستم امروز تمومش کنم .فردا صبح با اولین اتوبوس برمیگردم...
-
دونه ی بیست و هشتم
یکشنبه 9 خرداد 1395 02:13
خیلی خوابم میاد ولی نمیتونم بخوابم . فکر های زیادی توی سرمه . فکر امتحان فردا ، فکر جمع کردن وسایل هام، فکر فروش خونمون، فکر صبحانه ی فردا ، فکر دوستای دوران مدرسه ، فکر رفتن به خونه ، فکر دراز کشیدن تو بالکن خونمون ، فکر تابستون ، فکر مامان ، فکر کنکور ، فکر دعای ربنا ی ماه رمضون ، فکر رفتن از خونه ، فکر جیم .... این...
-
دونه ی بیست و هفتم
پنجشنبه 6 خرداد 1395 13:14
خب باید بگم که این روزا از دست خودم خیلی ناراحتم . از این بهانه گیری های الکی و اعصاب خوردکنی هام . یه جورایی دارم خود زنی میکنم . و میدونم که این کارا اصلاااااااااا درست نیست ولی چه میشه کرد؟؟؟؟؟ ترس از تنهایی رو همیشه داشتم . ولی خب این دفعه تنها نموندم اما دفعه های دیگه رو چیکار کنم ؟ باید یاد بگیرم باهاش کنار بیام...
-
دونه ی بیست و شیشم
سهشنبه 4 خرداد 1395 22:23
دلم نمیخواد اینجا تنها باشم . واقعا دلم نمیخواد ، حتی اگه سه روز باشه .احساس میکنم الانه که قلبم منفجر شه :( احساس میکنم همه تنهام گذاشتن درست زمانی که بهشون احتیاج داشتم ، زمانی که اصلا مناسب تنهایی نیست . از دوستانی که لطف کردن و نظر گذاشتن ممنون . دلم میخواد جوابی واسه نظرات بنویسم ولی چیزی به فکرم نمیرسه . بعدا...
-
دونه ی بیست و پنجم
دوشنبه 3 خرداد 1395 20:22
دلم گرفته :( دلایل زیادی داره ولی حوصله ی نوشتن ندارم . دارم ماکارونی درست میکنم واسه شام :(
-
دونه ی بیست و چهارم : زندگی کن و لبخند بزن ...
شنبه 1 خرداد 1395 21:24
تصمیم گرفتم از زندگیم لذت ببرم تو هر شرایطی حتی از سختی ها و ناراحتی هاش . همون کاری همیشه انجام میدادم . همیشه میخندیدم حتی تو لحظاتی که خیلی غمگین بودم . از تنهاییم هم لذت میبردم . شعار من تو زندگی اینه :"زندگی کن و لبخند بزن ،بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا " چند وقتی بود که فراموشش کرده بودم خوشحالم دوباره...
-
دونه ی صد و بیست و سوم : برم یا نرم ؟؟؟؟
چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 23:01
9 خرداد امتحانای عملی تموم میشن و میرم واسه فرجه تا 24 ام . اولین امتحان تئوری هم 25 خرداده . حالا اینا مهم نیست مهم اینه که جمعه تولد هم اتاقیمه که هم شهری هم هستیم و قرار شد که جمعه زود برم تا تولدشو جشن بگیریم . اما الان ، چون یکشنبه تعطیله ، دلم میخواد بمونم اینجا و دوشنبه صبح برم . از یه طرف دیگه شنبه یه کلاس...
-
دونه ی صد و بیست و دوم
سهشنبه 28 اردیبهشت 1395 22:10
سلام . من برگشتم امروز صبح که رفتیم سالن استاد گفت که امروز امتحان میگیرم چون وقت کمه و تعدادتون زیاده . نیم ساعت تمرین کردیم و بعد امتحان پنجه و ساعد و پنجه پشت رو گرفت و دفاع و سرویس و اسپک موند واسه هفته ی دیگه . تو اسپک و سرویس مشکل دارم شدید !!!!!! گفت که سرویس هاتون باید از تور رد شه و سرویس های من به نزدیکی تور...
-
دونه ی صد و بیست و یکم
جمعه 24 اردیبهشت 1395 21:49
دارم به این فکر میکنم که چه قدر باغمون رو دوست دارم . بچگی من اینجا گذشته . زمانی که اینجا یه تیکه زمین خالی بود با چند تا درخت کوچولو و یه توت که همیشه زیر اون توت بازی میکردم . چقدر تغیر کرده اینجا و خوشحالم که شاهد این تغیر بودم . مثل یه دوست قدیمی که باهم بزرگ شدیم ! وقتی به جمعمون نگاه میکنم میبینم که همه چه قدر...
-
دونه ی صد و بیست و دوم : دل ساده ی من
سهشنبه 21 اردیبهشت 1395 22:15
گل ها میخندند ، نسیم پرده ها را نوازش میکند ، ماهی ها در حوض بازی میکنند ، انگار خانه به نبودنت عادت کرده !! این وسط دل من است که ، گاهی بی هوا ، هوایت را میکند ، به جای خالی ات کنار حوض خیره میشود و پر میکشد به دور دست ها ... جایی که هنوز هم ، عطر مو هایت در هوا پیچیده ... جایی که هنوز هم میتوان دوباره رویید. ......
-
دونه ی صد و بیست و یکم
سهشنبه 21 اردیبهشت 1395 07:57
دارم به این فکر میکنم که چرا یادم رفت صبحونه بخورم ؟؟ من که هیچوقت بدون صبحانه بیرون نمیرم ، کلا یادم رفت که وعده ای به نام صبحانه وجود داره !!!!! ینی فکرم در این حد مشغوله؟؟ سه شنبه ها ، روزای خسته کننده ای هستن . از هست و نیم تا شیش کلاس دارم . همشون هم عملی به جز فیزیولوژی . چه قدر خسته میشم سه شنبه ها :(
-
دونه ی صد و بیستم
جمعه 17 اردیبهشت 1395 21:07
شنبه ها کلاس جبرانی داریم . این هفته قرار بود برگزار نشه و جیم سر کلاس خیلی صریح اینو گفت و من خوشحال از اینکه شنبه مجبور نیستم ساعت 6 صبح برم ارومیه اومدم خونه . چند ساعت پیش همکلاسیم یه عکس فرستاد گروه که مکالمه ی خودش و جیم بود . جیم فرموده بود که شنبه کلاس جبرانی برگزار خواهد شد . تو اون لحظه واقعا دلم میخواست با...
-
دونه ی صد و نوزدهم
پنجشنبه 16 اردیبهشت 1395 22:42
این هفته هفته ی خوبی بود . البته اگه از گریه و زاری شنبه و زمین خوردن سه شنبه تو استخر صرفه نظر کنم که کردم :D به شرایط جدید عادت کردم خیلی طول کشید ولی وقتی بهش فکر میکنم ارزششو داشت . به قول استادمون تا چیزی رو از دست ندی چیز جدیدی رو به دست نمیاری . باید اینو قبول کنیم و بالاخره اینو قبول کردم . از استادمون ممنونم...
-
دونه ی صد و هیجدهم
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 11:03
یک عدد شاهزاده ی برفی خسته و نیمه دل شکسته و مقداری نا امید براتون مینویسه . دیروز 3 ساعت تو اب بودن و خستگیش هنوز از تنم بیرون نرفته . امروز هم از ساعت 6 بیدارم در حالی که دیشب ساعت 2 خوابیدم :(( امروز یکم ناراحت شدم به خاطر خوش خیالی خودم . دوباره داشتم واسه خودم خیال پردازی میکردم ولی متوجه شدم که من کجام و واقعیت...
-
دونه ی صد و هفدهم : دوستم دارد ، دوستم ندارد
سهشنبه 7 اردیبهشت 1395 08:23
داودی های باغچه را پر پر میکنم دوستم دارد... دوستم ندارد... دوستم دارد.... دوستم ندارد ..... چند گل دیگر باید پر پر کنم ، تا دوستم داشته باشی ؟؟؟؟
-
دونه ی صد و شانزدهم
یکشنبه 5 اردیبهشت 1395 21:21
امروز بعد از نابود شدن کامل دست های عزیزم سر کلاس والیبال ، خسته و کوفته برگشتم خابگاه و بعد از انجام یک سری کار ها نشستم آمار خوندم و ساعت چهار طبق قرار قبلی با دوستم رفتیم بیرون طبق معمول خیام کردی :)) چقدر خوش گذشت و چقدر خندیدیم :))))) امروز روز خوبی بود ، خوش گذشت