-
اردو
دوشنبه 8 آبان 1396 19:55
تنهایی یعنی هیچکدوم از دوستات باهات نیان اردو بالا من میخوام برم: ( نمونه ی بارز یک تنهای شکست اردویی خورده میباشم :(
-
اخر هفته
جمعه 5 آبان 1396 00:46
این اخر هفته ، خیلی خوب بود. سه شنبه عصر که دوستم اومد ارومیه و تو خیابون غافلگیرمون کرد و بعد که رفتیم کافه و دیرمون شد و تو اون وقت شب استادمو تو راه دیدم. خیلی خجالت کشیدم . کار اشتباهی نکرده بودم ولی دلم نمیخواست تو اون موقعیت و با اون صدای خنده ی بلند و شال صورتی و تو اون وقت ببینتم. و یه ساعت تاخیر که داشتیم و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 آبان 1396 01:04
خواب نمی برد مرا یار نمی خرد مرا مرگ نمی درد مرا اه چه بی بها شدم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 مهر 1396 01:27
از سری اهنگ های مورد علاقم اهنگ ترکی هست اگه دوس ندارین دانلود نکنین http://s8.picofile.com/file/8309465026/sancak_cennet_feat_erdal_toprak.mp3.htm http://s8.picofile.com/file/8309465026/sancak_cennet_feat_erdal_toprak.mp3.html l پ.ن :خابم نمیاد. فرداهم باید زود بیدار شم برم استخر. اونم پیاده. پنجشنبه ها سرویس نداریم:...
-
گندکاری
چهارشنبه 26 مهر 1396 19:09
تو اتاق چند تا روفرشی انداختیم. با چه وسواسی هم موکتو شسته بودیم و رو فرشی ها رو بعد تمیز کاری انداختیم که کثیف نشه. مهسا یه پتو داشت که روزای اول انداخته بودتش رو موکت کثیف و واسه همین اون روز شستش. بعد امروز اومد شیرکاکائو بخوره ، یه لیوان شیر کاکائو ریخت رو همون پتو: )))) بعد من و فرزانه داشتیم نسکافه میخوردیم که...
-
من امده ام واااای
چهارشنبه 19 مهر 1396 19:23
اومدم خونهههههههههه با اینکه ده روز بود خونه نبودم ولی همه چی برام تازگی داره. حالا میفهمم چرا دخترا بعد ازدواج اینقدر خونه ی پدریشونو دوست دارن. به یه نکته ی خیلی مهم هم رسیدم. تنها و اصلی ترین عامل ریخت و پاش بودن خونه منم یه تنه این خونه مرتبو تبدیل به بازار شام میکنم شلخته هم خودتونید
-
من و مغزم
سهشنبه 18 مهر 1396 17:34
صدای اول تو مغزم: بهش سلام کن *^▁^* صدای دوم تو مغزم: خجالت میکشم ≧﹏≦ صدای سوم تو مغزم: خااااااااا بر سرت. حالا وایسا از دور نگاش کن -_-
-
بیچاره من
سهشنبه 18 مهر 1396 00:05
فکر میکنم بیست سالگی یکی از دوران طلایی زندگیه . ادما تو بیست سالگی کارای ریادی میکنن. وقتی به بیست ساله های اطرافم نگاه میکنم ، کارایی که میکنن خوشگذرونی هاشون ، دقدقه هاشون ، داشته هاشون ، احساساشون ، دلم واسه خودم میسوزه. اگه اینا دارن زندگی میکنن ، پس من دارم چیکار میکنم ؟ حتی قبل بیست سالگی هم ، هیچوقت کارایی که...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 مهر 1396 15:38
دو میدانی خر است: |:|
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 مهر 1396 19:15
کلاسای عملی رو دیروز رسما شرو کردیم. بعد ژیمناستیک دیروز و هندبال امروز رفتیم استخر شنا کردیم از اونجا هم رفتیم کلاس مدیریت و برنامه ریزی مسابقات. بحث اول که تنظیم جدول مسابقات بود حسابی مخمونو تکون داد و به سختی فراوان یه چیزایی یاد گرفتیم. از همه سخت تر یاد دادن به دوستم بود. الان هم همه جام درد میکنه. چشمتون روز بد...
-
هرچه دارید و ندارید بپوشید
جمعه 14 مهر 1396 13:04
وقتی شاعر میگه هرچه دارید و ندارید بپوشید وضعیت ما دیشب پ.ن: ست خاکستری من میباشم
-
فرهیختگان بیشعور
دوشنبه 10 مهر 1396 21:53
بالاخره اومدیم خوابگاه به هوای حرف همکلاسیون که از دهم میریم کلاس. اومدیم افتادیم به جون اتاق. کمدو تمیز کردم ، رودیوار کنار تختم کاغذ کادو چسبوندم . از اون خوشگلا. قلبی قلبیه. بعد موکتو شستیم. بدبختی های قرون وسطایی داریم :| اومدیم خسته و کوفته مرتب کردن تخت و لباسا و.... رفتم دیدم تو گروه پیام سنجاق کردن که: دوستان...
-
homesick
جمعه 7 مهر 1396 12:10
homesick .....oh , i wish i was there with you
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 مهر 1396 17:58
یکی از ارزوهای محالم اینه که یه با بزززززززززززرگ داشته باشم که نصفش درخت پرتقال باشه و نصف دیگش درخت نارنگی با یه خونه باغ خوشگل و امکانات زندگی . که تو فصل بهار هر صبح ، با بوی شکوفه های پرتقال از خواب بیدار بشم و اوایل پاییز ، وقتی هنوز نارنگی ها سبزن و ترش ، نارنگی بچینم و پرتقال ها رو بو کنم . و زمستونا درختای بی...
-
اعتراف
دوشنبه 3 مهر 1396 23:46
مامان خیلی حساسه رو اینکه چیزی روی فرش ریخته بشه. مخصوصا اگه شیرین باشه. مثل اب میوه . یه لیوان بزرگ ، نسکافه ی شیرین شده ریختم رو فرش: D نمیشد صداشو در نیاورد واسه همین با چشمایی شبیه چشمای گربه ی شرک اعتراف کردم. چیزی نگفت فقط نا امیدانه نگام کرد :D
-
وات د فاز ؟؟؟
دوشنبه 3 مهر 1396 16:52
دوتا از دوستام که فیزیک میخوندن ، بخاطر سختی درسا و مشروطیت پی در پی ، دوباره کنور دادن . هر دو ریاضی قبول شدن: | یکی ارومیه اون یکی هم شهر خودمون و میخوان برن: |:| واقعا نمیدونم فازشون چیه و ارزوی موفقیت هم نمیتونم بکنم براشون چون میدونم امکان نداره تو این رشته به جایی برسن . فقط از خدا یه کم عقل میخوام براشون
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 مهر 1396 23:33
خواهرم سرما خورده بود. هی میگفت نزدیکم نیا هی من میرفتم میچسبیدم بهش . اخر سر هم ویروساشو انتقال داد بهم. فقط امیدوارم تا دهم کاملا خوب شه وگرنه تا اخر زمستون کارم در اومده. این ترم شنا هم داریم . نور علا نور میشه. باتری گوشیم خراب شده. نمیدونم چرا همش همه وسایلام خراب میشن اونم همزمان! اینو کجای دلم بزارم: ((
-
وقتی پاییز عاشق میشه!
شنبه 1 مهر 1396 20:54
درخت گوجه سبز تو باغ ، شکوفه زده . فکر میکنم عاشق شده!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 شهریور 1396 20:33
نمیدونم چرا دلم میخواد هی حرف بزنم حرف خاصی هم ندارم ها فقط میخوام حرف بزنم و بخندم . و دقیقا تو همین موقعیت ، کسی خونه نیست :| اگه پیشنهاد داداش دوستمو قبول کرده بودم الان داشتم مخ اونو میخوردم . هعیییییییییییی روزگار
-
بهش فکر نمیکنم
چهارشنبه 29 شهریور 1396 12:25
با مهسا حرف میزنم. میگم میخوام بهش فکر نکنم. میگه کار خوبی میکنی. قرار بود فراموشش کنی. میگم اره دیگه فکر نمیکنم بهش. درحالی که سعی میکنم بهش فکر نکنم میخوابم. شب خوابشو میبینم: |:|:|
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 شهریور 1396 15:03
یه قسمت از مغز هست که احساس ترس رو کنترل میکنه . اگه اسیبی به او نقطه از مغز برسه ، ادم دیگه از هیچ چیز نمیترسه . کاش اون قسمت از مغزم از کار بیوفته
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 شهریور 1396 11:32
اووووووووه مای خداااااااااااااا عجب خوابی دیدم
-
استرس واسه چی ؟؟؟
دوشنبه 27 شهریور 1396 23:20
یکی به من بگه این استرس واسه چیه الان ؟؟؟ کارای خوابگاه که درست شد. وسایل هارو هم بردیم. کلاسا رو هم از دهم مشرو میکنیم . اتاقمون هم که نزدیکه اشپزخونست . فقط بالکن نداره که اونم قرار شده بند رخت بگیریم. خب همه چی اوکیه دیگه مگه نه ؟ پس چرا من استرس دارم خداااااااااااااااااااااا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ≧﹏≦
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 شهریور 1396 18:06
تموم شدن تابستون و اومدن پاییز همیشه برام حس های عجیب غریبی رو همراه خودش میاره. اواخر شهریور اوج تناقض های احساسی منه . گاهی وقتا همه جا رنگ و بوی مرگ رو میگیره. انگار که دیگه فردایی نیست. گاهی هر روزش مثل غروب جمعه سپری میشه. گاهی خاطراتی که خیلی وقت پیش دور انداخته شدن ، یاداوری میشن تو ذهنم . حتی گاهی دلتنگ مدرسه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 شهریور 1396 13:31
http://s8.picofile.com/file/8306492650/me.mp3.html
-
1 یا 10 ؟؟؟؟
پنجشنبه 23 شهریور 1396 20:38
یکم یا دهم ، مسئله این است ! اموزش شروع کلاسا رو از 25 شهریور زده: | الان یه عده میگن از یک مهر بریم یه عده میگن از 10 مهر بریم. من خودم با دسته ی دوم موافقم و برنامه هام رو هم واسه دهم چیدم. الان استرس گرفتم که بخوایم از یکم بریم . من نمیخوام: (:(:( هیچکس هم درست و حسابی حرف نمیزنه تو گروه. وای اعصابم بارم خورد شده....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 شهریور 1396 23:27
اولین پیچوندن با موفقیت انجام شد . حالا میخوام برنامه بریزم واسه دومیش البته دومی خیلی بزرگ تره و ریسکش زیاد تره . خیلی فراتر از این یکیه . برای من میتونه یه ماجرا جویی بزررررررررررگ باشه . ولی باید یه روز که کاملا حوصلشو داشتم در بارش خوب فکر کنم . امروز درمورد درس یه فکرایی کردم . نمیدونم چرا ولی میخوام اون12 سالی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 شهریور 1396 17:11
همه ی ادما نیاز دارن یه نفر باشه که یه روزی ، بیاد و بهش بگه : تکرار غریبانه ی روزهایت چگونه گذشت ؟ وقتی روشنی چشم هایت در پشت پرده های مه الود اندوه پنهان بود .... همه ی ادما روزای غریبی داشتن که هر روز و هر روز تکرار میشد .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 شهریور 1396 22:07
همیشه تابع قوانین بودن خوب نیست. اینکه همیشه حرف گوش کن باشی . یه جا هایی میشه بقیه رو پیچوند. یه جاهایی میشه حرف گوش نداد واسه اینکه حالت خوب بشه. واسه اینکه حس کنی زندگیت از این حالت رکود اومده بیرون حتی واسه چند ساعت. همیشه نمیشه دختر خوب بود. گاهی وقتا یکم بدجنسی و حرف گوش نکنی لازمه. درست نمیگم ؟
-
بی حوصله ی همیشگی
شنبه 18 شهریور 1396 17:26
چند روزیه خیلی بی حوصلم . البته من همیشه بی حوصلم . فکر کنم مدلم اینجوریه . ولی این چند روز بیشتر از بقیه روزا بود و یکم هم غمگین بودم . صبح گفتم یه کیک بپزم هم تنوعه هم تجربه و همم اینکه حوصلم میاد سرجاش . ولی چی فکر میکردم چی شد . بیرون کیک سوخت توش کامل نپخت :| یعنی اگه کسی چیزی میگفت ، کاملا اماده بودم واسه گریه ....