دنیای من
دنیای من

دنیای من

سلاااام 

هپی نیو یر اوری بادی 

سال نوی خودمو با ترک کار قبلی شروع کردم  و به احتمال زیاد کار جدیدی که برای مصاحبش رفته بودم رو گرفتم  ولی نگرانم چون من برای بخش دیگه ای درخواست داده بودم ولی گویا برای بخش حسابداری قبولم کردن چون تو رزومه کار با نرم افزارهای حسابداری هم نوشته بودم :|

خلاصه که امیدوارم همه چی خوب پیش بره 

روزی که رفتم فرم پر کنم ، خیلی اتفاقی یکی از کارکنای بخش حسابداری گفت اکسل بلدی ؟سرعت تایپت خوبه ؟  گفتم ت حدودی . یه متن داد تایپ کنم که اینقد استرس داشتم دستام میلرزید :| و تو اکسل یه اورج ساده رو نتونستم  بنویسم :| خلاصه که گفتم دیگه تامام شد . ولی بعد زنگ زدن گفتن بیا برا مصاحبه . و باز هم استس داشتم و رفتم و دیدم که فقط دارن حرف میزنن . مثلا از رشتم پرسید که چه رشته ایه و چرا انتخابش کردی و این حرفا و من هم که خدای سخنوری :))  و خب تا اون روز نمیدونستم میتونم اینقد خوب جلو غزیبه ها برم رو منبر ! و بعدش زنگ زدن که کارت رو تو اونیکی شرکت تحویل بده و چند روز بعد هم زنگ زدن که این مدارک رو اماده کن بعد تعطیلات زنگ میزنیم بیاریشون و ... ولی تا وقتی که نرم و جا نیوفتم تو کار جدید نمیتونم به خودم اطمینان بدم که به دستش اوردم .

شب عید خود را با دعوایی عظیم با مادر عزیزم گزروندیم . نمیدونم چرا اون روز هیچکس اعصاب نداشت :| ولی خب فرداش رفتم منت کشی :)) و موهای مامانو دم اسبی بستم و اشتی کردیم :)) موهای مامانو هر روز من میبندم و ادن روز خودش بسته بود و پس از کلی التماس قبول کرد اجازه بده دست هام گیسوان مبارکشو لمس کنه :))

تو هر دعوایی بین من و مامان اینجوریه که حتی اگر من مقصر هم نباشم ، باز هم من باید برم منت کشی :))  دیگه چه میشه کرددد

دیگه اینکه یکم با خواهرم حرفمون شد :D  البته مهم نبود ، من فقط یکم بزرگش کرده بودم و حرص میخوردم :)) 

و بعدشم طفلی داییم که دستشو با اره برید :| تاندون پاره گشت ، بعد یه روز بیمارستان موندن موقع رفتن به عمل دکتر فهمیده بود ناراحتی قلبی داره ، به دلیل  نبودن پزشک قلب تو بیمارستان  و خراب بودن دستگاه ها اعزامش کردن تبریز و یه روز هم اونجا منتظر دکتر بودن :| ولی در نهایت ، الان خوبه