دنیای من
دنیای من

دنیای من

نمیدونم چرا دلم میخواد هی حرف بزنم  حرف خاصی هم ندارم ها فقط میخوام حرف بزنم و بخندم . و دقیقا تو همین موقعیت ، کسی خونه نیست :|

اگه پیشنهاد داداش دوستمو قبول کرده بودم الان داشتم مخ اونو میخوردم . هعیییییییییییی روزگار 

بهش فکر نمیکنم

با مهسا حرف میزنم. میگم میخوام بهش فکر نکنم. میگه کار خوبی میکنی. قرار بود فراموشش کنی. میگم اره دیگه فکر نمیکنم بهش.   درحالی که سعی میکنم بهش فکر نکنم میخوابم. شب خوابشو میبینم: |:|:| 

یه قسمت از مغز هست که احساس ترس رو کنترل میکنه . اگه اسیبی به او نقطه از مغز برسه ، ادم دیگه از هیچ چیز نمیترسه . 

کاش اون قسمت از مغزم از کار بیوفته 

اووووووووه مای خداااااااااااااا

عجب خوابی دیدم 

استرس واسه چی ؟؟؟

یکی به من بگه این استرس واسه چیه الان ؟؟؟

کارای خوابگاه که درست شد. وسایل هارو هم بردیم. کلاسا رو هم از دهم مشرو میکنیم . اتاقمون هم که نزدیکه اشپزخونست . فقط بالکن نداره که اونم قرار شده بند رخت بگیریم. خب همه چی اوکیه دیگه مگه نه ؟ پس چرا من استرس دارم خداااااااااااااااااااااا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟      ≧﹏≦   

تموم شدن تابستون و اومدن پاییز همیشه برام حس های عجیب غریبی رو همراه خودش میاره. اواخر شهریور اوج تناقض های احساسی منه . گاهی وقتا  همه جا رنگ و بوی مرگ رو میگیره. انگار که دیگه فردایی نیست. گاهی هر روزش مثل غروب جمعه سپری میشه. گاهی خاطراتی که خیلی وقت پیش دور انداخته شدن ، یاداوری میشن تو ذهنم . حتی گاهی دلتنگ مدرسه میشم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 

و گاهی مثل دیونه ها ، میخندم بیدون هیچ دلیلی!  از ته دلم خوشحال میشم ، باز هم بدون دلیل ! 

دیونه هم خودتونید 

1 یا 10 ؟؟؟؟

یکم یا دهم ، مسئله این است ! 

اموزش شروع کلاسا رو از 25 شهریور زده: | الان یه عده میگن از یک مهر بریم یه عده میگن از 10 مهر بریم. من خودم با دسته ی دوم موافقم و برنامه هام رو هم واسه دهم چیدم.  الان استرس گرفتم که بخوایم از یکم بریم . من نمیخوام: (:(:( 

هیچکس هم درست و حسابی حرف نمیزنه تو گروه. وای اعصابم بارم خورد شده. بازم میخواد گریم بگیرهههههههه: ((:((:((