دنیای من
دنیای من

دنیای من

چهارشنبه ی سوری خود را تا این لحظه چگونه گزراندید؟؟؟ با حجم زیادی از اشک های نا ریخته ای که منتظر جرقه بودن و مثل همیشه ، متاسفانه مثل همیشه بد موقعی فوران کردن :| 

دلیلش هم خواهر زاده ی عزیزم بود :| 

واقعا نمیدونم چرا ، خیلی دوسش دارما خیلی ؛ اونم دوستم داره بالاخره ده ساله با هم زندگی میکنیم ، دوست داشتن هم نباشه یه حس دوست داشتن ناشی از وابستگی باید باشه دیگه . ولی هیچوقت باهم کنار نمیایم  :|  

این بچه های بزرگ خونواده هستن بعد اینکه یه خواهر یا برادر میاد واسشون حسودیشو میکنن اذیتش میکنن ، یه همچین حسی داره بهم . البته از لحاظ تکنینکی من باید بهش حسودی میکردم ولی خب برعکسه ! 

درسته بچست ولی حس میکنم به سنی رسیده که یه چیزایی رو درک کنه ، یه کارایی رو انجام نده ولی خب یه پسر تخس بیشفعاله که خیلی دوسش دارم . 

تو همچین مواقعی دلم میخواد از کسی که این کارو کرده متنفر باشم  یا کلا دورشو خط بکشم که یه بار اینکارو کردم و دور یه نفر خطی کشیدم که پاک نشد ولی خب پرهامو نمیتونم ول کنم که .

بچه ی بی ادب بیشعور مردم ازار . واقعا دلم میخاد بدم بیاد ازش ولی همین الانشم ناراحنم که ناراحت شده از ناراحتیم :)) 

و باز هم یاد این دیالوگ سریال بازگشت به 1988 میوفتم :

عشق این نیست که هیچوقت ازش متنفر نشی ، عشق اینه که بخوای ازش متنفر باشی ولی نتونی ؛ ) 

خلاصه که ، اشک های تلنبار شده ی این چند ماه هم روزای اخر سال تخلیه شدن فقط سردرد پف شدن چشما موند واسه من :| 

ولی شماها اینجوری نباشین . وقتی لازمه گریه کنین گریه کنین تا یه جا جمع نشه .

هوف . حالا که راجع بهش نوشتم حس میکنم سبک تر شدم :) 


پ.ن : من ادمی ام که قهر کردنم با این بشر بیشتر از دو ساعت طول نمیکشه :| :|  

یه چیزایی تو ذهنمه ولی نمیتونم جمله بندی کنم  اون تو همه چیز ایناینقدر اشفته هست که نمیتونم سر رشته رو پیدا کنم . ازار دهندست 


سکته

داشتیم در مورد مردن حرف میزدیم که یه نفر گفت بابا مردن واسه ماها سخت نیست که ، واسه کسایی سخته که کلی مال و اموال دارن ، فلانی( که از قضا اوضاع بسیار خوبی هم داره )  میگفت من ببینم مردم سکته میکنم !!! 

حالا کاری ندارم حرف این یه نفر تا چه حد درسته یا اصلا درهست یا نه ؛ سوال من اینه که روح چطور میتونه سکته کنه ؟؟؟؟؟  

تنها چیزی که به ذهنم میاد  از سکته ی یه  روح ، یه چیزی تو مایه های رعد و برقه ! شاید رعد و برق ها  ، روحایی هستن که از فهمیدن مرگشون سکته میکنن ... 

خود ازاری '

من عادت دارم گهگداری خاطره بنویسم تو دفتر خاطراتم . هر چند وقت یه بار هم میشینم یکی از این دفترا رو میخونم . حس بدی داره ولی خوشم میاد ازش ! اینم یکی دیگه از انواع خودازاری هاییه که دارم ! 

امروط خاطرات سه سال پیش رو خوندم . یه جا نوشته بودم (( میدونم بعد ها حسرت این روزا رو خواهم خورد. ))  

دلم خواست زمان برگرده عقب  ؛ حسرت اون روزا رو خوردم ؛ 


ending

   ending  


 ...We’re at the end of the line


موجود اجتماعی

الان دارم معنی جمله ی :(( انسان یک موجود اجتماعی است. )) رو میفهمم !!  یعنی میتونم با تمام حواسم این جمله رو لمس کنم .

بچه تر که بودم ، واقعا واقعا واقعا برام خیلی بی معنی بود ولی الان میبینم که جمله ی پر مفهومیه .

احساس میکنم دارم اخرین روزای زندگیمو سپری میکنم 

همونطور که در جریان هستید خیلی به زندگی بعدی علاقه داشتم  ولی دیگه به هیچ عنوان نمیخوام پامو تو این دنیا بزارم ... اینجا دیگه جای زندگی نیست . از اولشم به دنیا اومدنمون اشتباه بود .

خلاصه که خوبی بدی دیدین حلال کنین 

بیر آز، یاز

از زمستون خسته شدم ؛ امسال همه ی فصل ها طولانی تر از همیشه بودن ...

دلم یکم بهار میخواد ؛ یکم هوای افتابی با یه نسیم ملایم ؛ یکم بارون و بوی خاک . 

بهار یه بوی خاصی داره که تو هوا پخش میشه . ترکیب بوی چمن تازه ، چوب نم دار ، خاک ، جونه های درختا و گل های وحشی . ترکیبشون خیلی قشنگه . 

رنگای بهاری هم قشنگ تر از هر فصل دیگه هستن مخصوصا رنگ سبز جونه های تازه ی درختا .

دلم روزای یکم بلند تر بهار رو میخواد ، نه کوتاه کوتاه مثل زمستون ، نه بلند بلند مثل تابستون . 

یکم بارون ، نه اونقدر که سیل بیاد ! اونقدری که بوی خاک بلند بشه و بتونی زیرش یکم قدم بزنی بدون اینکه موش اب کشیده بشی ! 

یکم نور افتاب که از پنجره به دیوار اتاق بتابه ...


دلم یکم بهار میخواد ، با تمام ارامشی که داره ؛ بدون خبرای بد ، بدون نگرانی ... 

کاش بهار امسال یکم اروم تر باشیم هممون ؛


بعدا نوشت : یه روزایی هست بین وسطای بهار و اواخرش که هوا یکم گرمتر میشه و شبا یه ذره از پنجره رو باز میزارم ؛ دلم از اون شبا هم میخواد 


بعدا نوشت 2 : کاش اینا یادم بمونه و اولین باری که این حسا رو تجربه میکنم تو سال جدید بیام به خودم بگم : بوی چمنا رو حس کردی ؟ نور افتاب رو رو دیوار اتاق دیدی ؟ زیر نم نم بارون قدم زدی ؟ الان باید خوشحال باشی !