دنیای من
دنیای من

دنیای من

دونه ی 162

حماقت هم اتاقی های احمقم به قدری عصبانیم کرده که میتونم تا صبح تو خیابون بدوام و داد بزنم. یک ساله دارم تحمل میکنم این دیونه رو ولی امروز دیگه خیلی زیاده روی کرد منم فرارو بر قرار ترجیح دادم و هر چی تو دلم بود خالی کردم . ولی نمیدونم چرا هنوزم میخام داد و بیداد کنم . و گریه هم میخوام بکنم. نه بخاطر دعوا. 

فردا دوستم میره . میخاد انصراف بده. میره که برنگرده. واسه همین دلم گرفته. خیلی گرفته . 

یه قرص ارام بخش خوردم. امیدوارم موثر باشه. البته موثر که هست فقط اثرش یکم زود تر بیاد تا بتونم بخوابم. حس میکنم سرم داره منفجر میشه  


161

بچگی ها یادت هست ، پنجرتونو بستی 

دلی که پشت اون بود ، اخر زدی شکستی

.......

دونه ی 160 ام

ترم بهار چقدر طولانیه . خسته کننده هم هست . حوصلم پوکید ، کی تموم میشه ؟ حوصله ی گرمای تابستون رو هم ندارم .کاش تو قطب به دنیا میومدم .

ویندوز لپ تاپ خیلی وقته عوض نشده کلا ریخته به هم :|

وای خدا چرا اینقدر کسلم :((


دونه ی 159 ام : لایو ویو

وقتی چهارتامون دور هم جمع شدیم ، اول تصمیم گرفتیم فیلم ببینیم. که فیلم دلخواه پیدا نشد و به جاش کارتون تماشا کردیم: D 

بعد کلی رقص و مسخره بازی ، تصمیم گرفتیم اسم فامیل بازی کنیم. خیلی جالب بود . این بازی منشا پیدایش رنگ های جدید، کشورهای جدید ، غذا های جدید ، ماشین ها ، حیوانات ، میوه ها و شهر های جدیده. اخرای بازی تو تاریکی برگذار شد چون یکی از دخترا خابیده بود و نمیخاستیم مزاحمش بشیم. و بعد هم اسم نقطه بازی کردیم . وقتی نور گوشی افتاد رو سقف و سایه های وحشتناکمون رو دیدیم ، تصمیم گرفتیم سایه بازی رو هم امتحان کنیم و با این فکر که ساعت 2 نصف شب هیچکس نمیاد ویدیوی لایو ما رو ببینه ، لایو ویو  گرفتیم :D همه دیدن :| 

شاید یکم دیونه باری بود و هیچ معنی نداشت ، ولی خب گاهی لازمه بدون فکر یه کاری رو انجام بدی که نتیجه ی خاصی نداره . صرفا بخاطر اینکه دلت باهاش خوش باشه و بخندی.  حتی اگه دیگران فکر کنن دیونه ای . گاهی باید عقل رو کنار گذاشت و پابه پای دیونه بازی های دل جلو رفت ؛)

و بعد رفتیم طبقه چهار و از اون بالا پایینو نگاه کردیم . ماه و ستاره ها خیلی خوشگل بودن. 

اخر سو هم رفتیم سالن مطالعه و چون از گشنگی رو به موت بودیم ، نون و پنیر خوردیم و تصمیم بر این شد که بریم بخوابیم: ) 

پ.ن: هم اتاقیم که بدبختانه تخت بالایی من هم هست ، خر و پف میکنه: | با اینکه صداش زیاد نیست ولی خیلی رو مخه:| 

دونه ی 158 ام

شما هم بعضی از ستاره ها رو قرمز و ابی میبینید یا فقط چشمای من البالو گیلاس میچینه ؟؟؟

دونه ی 157 ام

اجبار  ، چیزی که یه بار شاهدش بودم ،تو مهم ترین اتفاق زندگی مهم ترین ادم زندگیم. 

و ترس از تکرار دوباره ی این اجبار ، تو مهم ترین اتفاق زندگی خودم. و هر چه قدر زمان این اتفاق نزدیک تر میشه، ترس من هم بیشتر میشه. ترسی که این همه مدت مانع خیلی از چیزایی شده که باید تجربه میکردم.

 و الان مثل یه کرم که دور خودش پیله بسته ، هیچی نمیبینم.  و دردناک ترین بخشش اینه که ، هیچوقت پروانه نخواهم شد.  اخر سر به دست یه نفر از پیله بیرون میام و وارد یه زندان جدید میشم. یه شیشه که توش حبسم کرده یا یه صفحه ی سفید که روش خشک شدم . 

دونه ی 156 ام: تولد

تولد دوتا از عزیزترینام .

 خواهر خانوم عزیزم . 

و قدیمی ترین و صمیمی ترین دوستم .

تولدتون مبارک. 

جودی عزیز کاش اینجا بودی یه جشن حسابی میگرفتیم. 



155

صورتم سوخته: ((((((( خوشبختانه سوختگی اتیش نیست ، افتاب سوخته شده: (( خیلی بده خییییییلی .ضد افتاب هم ندارم: | چون ضد افتاب ها اصلا با پوستم سازگار نیستن. باید برم دکتر ببینم چه خاکی به سرم بریزم . و احتمالا تو این مدت که میرم خونه هیچ دکتری در دسترس نباشه: | بد شانسی به این میگن دا 

حالا خورشید بهار صورتمو اینجوری میکنه تابستون میخوام چیکار کنم خدااااااااا: (((((((