دنیای من
دنیای من

دنیای من

دونه ی صد و دوم :عید

اخرین پست سال 94

امسال سال خوبی بود . زندگیم خیلی تغیر کرد و به لطف این تغییرات تونستم خودمو بهتر بشناسم 

امیدوارم 95 بهتر از 94 باشه برای همتون و به ارزوهاتون برسین .

 عیدتون پیش پیش مبارک 

اینم از هفت سین ما  



دونه ی صد و یکم : برف

یه روز سرد و برفی . 

دیشب وقتی دیدم داره برف میباره ،دلگیر شدم . دلم واسه درختایی که شکوفه دادن سوخت . خیلی زیبا بودن  شاید همشون یخ ببندن . 

ولی بخاطر باریدن برف خوشحال شدم . خیلی زیبا بود  کاش زمستون ، هر روز اینجوری برف میبارید 

البته شهر ما کمترین برفو به خودش دید و هواش هم از همه ی شهرا گرم تره . ولی همین هم خوب بود 

انگار بهار باید یکم دیگه صبر کنه چون زمستون فعلا قصد رفتن نداره :)

 


---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پ.ن : جماعتو برق میگیره منو دسته بیل :|:|:|:|:|

 ای خدا ، کرمتو شکر :|

دونه ی صد ام

واااااااااااااااااااو صدمین پست  

دیروز با خواهرام رفتیم بیرون واسه خرید . وقتی سه تایی با همیم خیلی خوش میگذره  

اخ جون چهارشنبه سوری  البته باید بگم این روز تو خونواده ی ما در کمال ارامش و امنیت برگزار میشه  با چند تا ترقه و یه اتیش بازی کوچولو سر و تهشو هم میاریم . البته از روی اتیش هم میپریم  

بهترین چهارشنبه سوری عمرم سال 89 بود . یه مشکلی برامون پیش اومده بود و هممون ناراحت بودیم . هر کی یه طرف نشسته بود خیلی اوضاع بدی بود  اصلا دلم نمیخواد اون روزا دوباره تکرار بشه . خلاصه تنها تو خونه بودیم که در زدن . با بیحوصلگی رفتم درو باز کردم و دیدم داییم اینان  بعدش همه ی داییام و مادر بزرگم هم اومدن . اتیش روشن کردیم و کلی خوش گذشت . شب خوبی بود 

امروز هوا ابری بود  اصلا دوست ندارم هوای ابری رو  امیدوارم فردا افتابی باشه 

اتاق اون طرف رو هم امروز تمیز کردم  

این چند روزه اونقدر چیزای شیرین خوردم که دوباره حساسیتم شرو شد . البته زود فهمیدم و دارو خوردم . امیدوارم موثر باشه وگرنه کار به امپول میکشه 


دونه ی نود و نهم

چند لحظه پیش یه چیز تازه دیدم که میتونه مثل یه شمع باشه توی تاریکی ذهنم یا همون بهونه که دنبالش بودم 

امیدوارم همه چی اونجور که من فکرشو میکنم پیش بره و مشکلی پیش نیاد . اگه این جرقه تبدیل به یه اتیش کوچیک و دل گرم کننده بشه ، خاطرات خوبی برای اینده خواهم داشت . امید وارم همینطور باشه 


دونه ی نود و هشتم : همه چی ارومه :)

بهار داره میاد . امسال اولین سالی هست که اومدنشو با تمام وجودم احساس میکنم . چقدر لذت میبرم از دیدن جونه های درختا ، شکوفه ها و بارون . 

 پاییز 94 هم همینطور بود برام . امسال فهمیدم که پاییز چقدر زیبا بوده و من نفهمیدم ! برگای خشک درختا ، بارون ، باد ، غروب هاش ... 

زمستون هم که جای خودشو داره . روزای برفیش فوق العاده بود ...

امسال حضور خدا رو هم تو زندگیم بیشتر حس کردم و این اواخر بیشتر بهش وابسته شدم . اون معجزه هایی که همیشه منتظرشون بودم دارن اتفاق میوفتن .

خیلی خوبه ، بخاطر همه چیز ممنونم  

دونه ی نود و هفتم

دوباره سلام 

باید بگم که این هفته نسبت به هفته های گذشته بسی بهتر بود و حس دلتنگی تا حدودی در وجود اینجانب فروکش کرده بود  با همکلاسی ها هم صمیمی تر شده و بسی خندیدیم  در استخر بارها خفه شدم و چیزی یاد نگرفتم  وضعیتم در والیبال هم وخیم است  

اخه یکی نیست بگه تو رو چه به تربیت بدنی  

دوشنبه شب خاگینه درست کردم و دوستان خوششون اومد و گفتن که اشپزیم خوبه  سه شنبه هم ماکارونی درست کردیم . شب خوبی بود.

امروز بدو بدو رفتم سلف که زود نهارمو بخورم برم به اتوبوس ساعت 1 برسم حالا بماند که به اتوبوس نرسیدم  رفتم سلف دیدم کارت دانشجوییم نیست  گرسنه  برگشتم خوابگاه به امید اینکه کارتمو اونجا باشه ولی نبود  حالا چیکار کنم  

خلاصه منتظر دوستم نشستم که بیاد بریم ترمینال . با اتوبوس ساعت سه اومدیم . چه قدر خوشحالم برگشتم خونه  

بابا لنگ دراز میگفت که اموزش گفته کلاسا تا 26 ام دایر هستن و باید بیاین :| ما هم گفتیم باش تا بیایم  اخر سر گفت که از سه جلسه غیبتتون استفاده کنید . شنبه واسه همتون غیبت میزنم . امروز بعد از کلاس فناوری اومده کلاسمون میگه بچه ها شنبه رو نیاین  ما هم گفتیم قصد نداشتیم بیایم الکی به زحمت افتادین  

 

کاش همه خصوصیاتش مثل بابا لنگ دراز بود  اتفاق سه شنبه خیلی خوشحالم کرد  وای خدا چقدر حال کردم خخخخخخخخخخخخخخخخخخخ 


پ.ن : همین الان کارت دانشجوییمو پیدا کردم  لای کتاب فیزیولوژیم بود 

پ.ن 2: یه مانتو خریدم 


دونه ی نود و ششم

امروز روز خوبی بود . رفتیم خونه ی ابجی خانوم ، تولد همسر ابجبی خانم بود 

 دیشب هم خواهرم کلی دعوام کرد . گفت خوشی زده زیر دلم ، گفت که واسه اون هم سخت بوده ولی به روی خودش نیاورده . گفت که برو بشین درستو بخون خداتو شکر کن  مامان هم کلی نصیحتم کرد  فعلا که ارومم  امیدوارم شنبه بازم منفجر نشم 

قرار شد فردا بریم باغ  دلم خیلی تنگ شده واسه باغمون  خیلی دوست دارم اونجا رو . بچگیم اونجا گذشته  شاید چند تا عکس از اونجا بزارم رو وبلاگم . اگه بتونم عکس خوبی بگیرم . عکاسیم افتضاحه  

درمورد دیر اپ کردنم باید بگم که اینترنت خوابگاه به هیچ دردی نمیخوره . دو ساعت طول میکشه صفحه لود بشه وقتی هم لود میشه اینترنت قط میشه :| اصن یه وضعیه !

این هفته لپ تابو نمیبرم فقط زحمت حمل کردنش برام میمونه  و اگه میگید بهتره بسته ی ایرانسل یا همراه اول بخرم باید بگم که گوشی من nokia x6 هست و اصلا ارزششو نداره . گوشی جدید نمیخرن واسم  فعلا دارم رو مخ مامان بابا کار میکنم . احتمالا تا سال دیگه این موقه ها بتونم راضیشون کنم  اوضاعی داریم 

این هفته شام رزدو نکردم . با هم اتاقیم قرار گزاشتیم یه شب ماکارونی درست کنیم  یه شب هم میخوام براشون خاگینه بپزم با دوشاب  تو پخت خاگینه خیلی ماهرم  یک شنبه هم میریم خیام گردی  

الانم خیلی خوابم میاد . شبتون بخیر 

دونه ی نود و پنجم

امروز روز مزخرفی بود :| نمیدونم بازم چه مرگم شده بود . استارت گریه کردنم دیدن میوه هایی بود که مامان برام گذاشته بود . اخه کدوم ادم عاقلی با دیدن میده گریش میگیره ؟؟؟؟ بعدشم که به هرکدوم از وسایلم نگاه میکردم یاد خونه و مامان میوفتادم و گریه میکردم . میدونم خیلی دیونم .

تا 6 کلاس داشتم که کلا بیخیالشون شدم و برگشتم خونه  از شانس بد ، دوستم هم امروز حال و حوصله ی درست و حسابی نداشت . نمیدونم اون چه مرگش بود . البته همیشه همینجوریه ولی امروز شدید تر بود  اصلا بیخیال امروز خیلی روز چرتی بود 

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------

یه بابا لنگ دراز پیدا کردم . البته بچه ها بهش میگن هیکل ولی من بابا لنگ دراز رو ترجیح میدم  البته هیچ کدوم از خصوصیاتش مثل بابا لنگ دراز نیست . فقط لنگاش درازه  

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------

چقدر دلم واسه خونه تنگ شده بود . وقتی رسیدم دلم میخواست بغلش کنم . ولی خیلی بزرگ تر از اغوش منه . به جاش مامانمو بغل کردم