دنیای من
دنیای من

دنیای من

نمیدونم چرا جدیدا اینقدر زود جوش شدم . گم شدن یه قلمو اینقدر عصبانیم کرده که سرم داره منفجر میشه. دلم میخواد هرچی این اطراف هست رو بریزم به هم. همه چیو پرت کنم این ور و اون ور. همه چیو بشکونم. و اینکه هیچ کدوم از این کارارو نمیتونم بکنم ، بیشتر عصبانیم میکنه .  تو همچین مواقعی بهتره هیچکس نزدیکم نشه چون شدیدا پاچه میگیرم . 

بچه های کوه الپ

 http://s9.picofile.com/file/8300832668/alps_stories_my_annette.mp3.html

چه قدر این اهنگ غم انگیزه مخصوصا واسه تیتراژ یه انیمیشن برای بچه ها. نمیدونم شایدم به نظر من  اینجوره. هر وقت این اهنگو میشنوم غمگین میشم. حس از دست دادن یه چیز با ارزش رو بهم میده.، یا جدا شدن از یه ادمی که خیلی دوسش دارم ، حس خراب شدن خونه ای که توش بزرگ شدم ، یه همچین چیزایی. 


ماه گرفتگی

یه مطلبی خوندم در مورد تناسخ که میگه :

طبق یک باور قدیمی در معتقدین به نظریه تناسخ لکه های تولد یا ماه گرفتگی هایی که در بدن افراد وجود دارد به این معنی است که در زندگی قبلی از همان محل طی حادثه ای فوت کرده اند ! 

خب اگه این باور درست باشه ، این زندگی ، زندگی اول من نیست و من یه بار دیگه هم زندگی کرده بودم .و دلیل مرگم ضربه مغزی بوده . شاید تو یه تصادف مردم یا یه نفر کشتتم . چه مرگ غم انگیزی  

من یه ماه گرفتگی روی سرم دارم . میگن که رنگش سفیده، سفید مایل به طلایی . موهای اون قسمت هم کاملا طلاییه . خیلی این ماه گرفتگی را دوست میدارم  هم جاش خوبه و هم اینکه باعث شده متفاوت باشم  مثلا اگه رو صورتم بود خیلی ضایه میشد . 

در هر حال ، خوشحالم که یه سر نخ از زندگی قبلیم به دست اوردم و ناراحت از اینکه هیچی ازش به یاد ندارم 

خسته ام مننننننن

هعیییییییییی امروز چه قدر خسته شدم . شاید یکم هم نا امید شده باشم از بعضی چیزا.  امروز خنده هام مصنوعی بود ، خودم خیلی خوب اینو احساس میکردم .  فکر کنم بخاطر تغیر فصله . 


ادمای نامرئی

ما ادما فکر میکنیم بعد امروز ، یه فردایی هست و بعد اون فردای دیگه و فرداهای دیگه . ادمایی که روی زمین راه میرن ، هیچوقت به این فکر نمیکنن که شاید فردایی نباشه. همه ارزش زمان رو میدونن و با این حال ، بازم قدرشو نمیدونن . وقتی کسی رو دوست دارن ، بهش نمیگن ، پیش خودشون فکر میکنن بعدا بهش میگم . دست همو نمیگیرن میگن بعدا ، همدیگه رو نمیبوسن میگن بعدا ، مسافرت نمیرن میگن بعدا.  و هیچکس به این فکر نمیکنه که شاید بعدا فرصتی نباشه. شاید امروز اخرین روز باشه واسه اعتراف به دوست داشتن ، واسه گرفتن دست کسی که دوسش داریم ، واسه بوسیدنش ...

قدر این لحظات رو کسایی میدونن که زیر یه خروار خاک خوابیدن و پر از حسرت هستن. حسرت کارایی که نکردن ، دیدنی هایی  که ندین ، حرفایی که نزدن ، شنیدنی هایی که نشنیدن . و هیچ کاری ازشون بر نمیاد.  

شاید هیکدوم از ادمای زنده ای که دیده میشن و شنیده میشن ، نفهمن این حسرت ها چیه. حسرت برای کوچکترین کار ها.  

 فقط یه ادم نامرئی ، که هرچی هم فریاد بزنه هیچکس صداشو نمیشنوه ، میفهمه این حسرت ها کم چیزی نیست . 

شاید فردا ، ما هم نامرئی بشیم و دیگه نه کسی صدامونو بشنوه و نه کسی ببینتمون . اون وقته که خیلی چیزا رو میفهمیم ، حسرت واقعی رو میبینیم ولی دیگه خیلی دیر شده خیلی. 

نمیدونم چرا این حرفا رو میزنم وقتی خودمم از اون دسته از ادما هستم ! 

تابستون

از تابستون متنفرم %>_<%

زمین ما

زندگی خییییلی قشنگه خیلی. کلیییی چیزای دیدنی تو دنیا هست . کلی کارای انحام دادنی ، کلی حرفا ی گفتنی .این کره ی گرد ابی ،  بهترین گزینه واسه زندگی ادماست . خیلی قشنگه زندگی ولی ، به همون اندازه نا عادلانه هم هست .  و این موضوع ، اینجا رو بدترین جا برای زندگی میکنه .

اگه تمام این خوشی ها مساوی بین ادما تقسیم میشد ، اگه همه میتونستن ازش لذت ببرن ، چقدر عالی میشد. 


Be nice to me ~>_<~

میگن اگه زیاد به ماه نگاه کنی مجنون میشی. و از جایی که الان نشستم ، ماه در طول شب از تمام زوایا قابل دیدنه. و قصد دارم کل تابستون شبا رو اینجا بگذرونم (^O^)

ینی دیونه میشم تا اخر تابستون ؟ اگه دیونه بشم ، خیلی اتفاقا میوفته.  احتمالا رسوا میشم . خودم خودمو رسوا میکنم . 

ماه عزیز!  لطفا با من مهربون باش ﹋o﹋