دنیای من
دنیای من

دنیای من

دونه ی 145 ام: خداحافظ میمون ، سلام خروس ؛)

بعلههههه لباسامو اتو کردم. هفت سینم چیدم.  البته یه چیزایی کم داره فعلا که انشاالله فردا تکمیل میشه ؛) 

مامان مثل هرسال زرشک پلو با مرغ درست کرده بود. غذای مورد علاقه ی من و من مثل قحطی زده ها افتادم به جون قابلمه و ته دیگ: دی نهار هم نخورده بودم خیلی چسبید جای دوستان خالی . 

الان هم که جلوی تلوزیون لم دادم و شکمم در حاله ترکیدنه. بریم که داشته باشیم سال خروس رو. اخرین پست سال 95 .

تا سال بعد خداحافظ دوستان . 

دونه ی 144 ام : اخرین خاطره

روز ها میگذشت و بی قرای چشم هایش التیام پیدا میکرد ما زخمی که در درونش خانه کرده بود ، روز به روز چرکین تر میشد و چرک این زخم ، کم کم قلبش را نیز در بر گرفت .

چشم هایش دیگر بی قرار نبود ، غم گین نبود ، شاد هم نبود . چشم هایش خالی بود . پوچ ...

نه برگ ریزان پاییز را میدید نه سفیدی برف زمستان را و نه شکوفه های بهاری را .

گلبرگ های ظریف گل ها زیر پایش جان میدادند . باران را حس نمیکرد ، رنگین کمان خاکستری شده بود ، اسمان هم ، تمام شهر ... همه چیز رنگ باخته بود .

دیگر اواز چکاوک ها را نیز نمیشنید . خاطراتش میسوختند و خاکسترشان در کویر خشک دلش ، اسیر دستان باد ، محو میشدند

سال ها بود که کنج خانه کز کرده بود . اخرین خاطره که بسوزد ، او نیز خواهد سوخت و خاکسترش در دستان باد ، سفر خواهد کرد . تمام خواهد شد . ارام خواهد شد . ارامِ ارام .....

اخرین خاطره که بسوزد ، او نیز خواهد سوخت

 

 

دونه ی 143

وای خدا داره تموم میشه. 95 داره تموم میشه:(((( ینی الانه که گریم بگیره هااااااا .

امروز کلا قاطی کردم. صبح از خواب بیدار شدم روز مادرو تبریک میگم به مامان: | حالا این خوبه ، فکر میکردم داریم وارد سال 1397 میشیم!!!!!!  بد جور قاطی کردمااااا بد جور 

دونه ی 142

بهارو دوست دارم ولی این هوای ابریش خیلی رو مخه. هواباید یا افتابی باشه یا بارونی. این ابرای سیاه چی میگن این وسط. دلم میگیره. پارسال عید ، وضع روحیم خیلی خراب بود جوری که یه ماه فقط گریه کردم و این هوای ابری هم شدید ترش میکرد. اصلا وقتی هوا ابریه نمیدونم چرا اینقدر غم گین میشم. 


دونه ی 141 ام

دوست داشتن اونجاست که خوشحال شدنش خوشحال شدنته. 

عشق اونجاست که خوشحال شدنش... 

تعریف قشنگی از دوست داشتن و عشق . این حرفو من نمیزنم جناب میثم بهاران اینو میگه و خیلی به دلم نشسته این حرفش . متسفانه نمیشناسم ایشونو فقط یه پادکست شنیدم که متنش ازمیثم بهاران هست.  این توصیف هم قسمتی از متنه. 

با این تعابیر ، من همه ی دوستامو خیلی دوست دارم.همینطور خیلی های دیگه . ولی عاشق مادرمم. و خواهرم ، البته بهتره بگم خواهرام . همممم دیگه عاشق کی هستم ؟؟ کسی به فکرم نمیرسه. 

دیروز با مامان و خواهر جان رفته بودیم بیرون یه گل خردیم. گل مورد علاقم شب بو ♡ نمیدونم چرا اینقدر عاشق این گلم . شاید چون خاطرات خوبی رو برام یاد اوری میکنه . تو باغچه ی وسط حیاط خونه ی قبلیمون ، مامان شب بو میکاشت . یه باغچه شب بو . شب بو های زرد که وسطشون تیره بود . خیلی دوستشون داشتم . هر روز چند ساعت کنارشون میشستم و دونه دونه نگاشون میکردم .و بوهای اون شب بو ها ، فوقالعاده بود . غروبا و دم دمای اذان صبح بوشون میپیچید تو حیاط . چه بویی داشتن . صبحا با بوی اونا بیدار میشدم . میرفتم حیاط یکم قدم میزدم بعد میومدم میخوابیدم . هیچ شب بویی بوی اون شی بو ها رو نداره . ولی خب بازم عاشق گل شبو هستم . این یکی سفیده . اینم بوش خوبه . دوستش دارم . 


دونه ی 140 ام

بعد کنسل کردن کلاسای چهارشنبه ، خوشحال و خندان برگشتم خونه و مستقیم رفتم خونه ی خواهر جان و چهار روز پلاس بودم اونجا: دی  دو روزه اومدم خونه و نت نداشتم که بالاخره امروز این عذاب جان سوز تموم شد: دی 

تصمیم دارم تو تعطیلات درس بخونم. امیدوارم بتونم. کتابامو مثل همیشه اوردم ! حالا میخونم یا نه خدا داند!  ولی حس خوندنم زیاده. خییییلی. 

خوابم میاد

دونه ی 139 ام

شنبه ها و دوشنبه ها برناممون خیلی بده . سه تا کلاس عملی پشت سر هم: (((( بسکتبال که اونقدر میدویم و شوت و پاس میندازیم که جنازمون میمونه. بعد میریم ژیمناستیک .  حالا فکر کنید یه عده ادم 20 ساله بدون انعطاف بخوان پاهاشونو 180 درجه باز کنن. حرکت پل بزنن. غلت رو به جلو و غلت رو به عقب و انواع پرش و چرخ و فلک و بالانس!!!!  خیییلی سخته خیلی. چون دیگه هیچکس هیچ انعطافی نداره. بعدشم بدمینتون: | تو بدمینتون خیلی وضعم خرابه خیلی نمیدونم چرا. اصلا توپ رو نمیبینم. همش راکتو دور خودم میچرخونم توپم واسه خودش این ور و اون ور میره. اصلا اعصاب نمیزاره برام. ولی خب تو تنیس خوبم. و بسکتبال هم خوبه و ژیمناستیک بد نیست فقط باید خیلی تمرین کنم. تئوری ها هم که: | 

دیروز به مناسبت روز مهندس یه جشن گرفته بودن. البته با 10 رود تاخیر. ماهم که خودمونو مهندسین بدن میدونیم ، لازم دونستیم تو این جشن حضور داشته باشیم:D 

جشن خوبی بود کلی خندیدیم جای دوستان خالی. 

شنبه شب بارون میبارید. منم خسته از تمرین با یه سر درد وحشتناک و موهای خیس داشتم کتاب میخوندم دوستم گفت بریم بیرون بارون میباره. خلاصه لباس پوشیدیم و رفتیم. سه تا دیونه تو حیاط خوابگاه: )))) اواز میخوندیم و میخندیدم. شب خوبی بود خوش گذشت. فردا هم که اخرین روز دانشگاهه و اگه خدا بخواد دیگه میریم که یه ماه دیگه برگردیم ؛) 

هوا سرده ولی خوبه. بهاریه. وقتی هم بارون میباره قشنگ تر میشه. این روزا حالم خوبه.  این روزا رو دوست دارم. با همه سختی هایی که هست و با همه ناله ها و نا امیدی هایی که گاهی میاد سراغم ، ولی بازم بلند میشم و به همه چی میخندم. اینجوری زندگی کردن خوبه. دوستش دارم 

دونه ی 138 ام

بارون بارید دیروز. و دیشب و الان هم نم نم داره میباره ♡♡♡