دنیای من
دنیای من

دنیای من

امروز دقیقا یه هفتس که از خونه بیرون نرفتم: | 

این موفقیت بزرگ رو به خودم و تمام زنده های بی تحرک تبریک عرض میکنم: | 

حیفففف

حیف ایییین همه غروب قشنگ که میبینمشون ولی نمیتونم به اون قشنگی که هستن ، عکسشونو تو گالریم داشته باشم :(( 

توان گوشی من در این حده. شما خودتون با قدرت تخیل ، واضح تر و زیبا تر ببینیدش ؛)



فردای روزی که تو دانشگاه علاف بودیم ، سمیه زنگ زد گفت تو سایت واسه هر دومون فارغ التحصیل زده: | :| 

تسویه برای مدت نا معلومی معلق موند: | 

قضیه از این قراره که ما تو سایت یه درخواست فارغ التحصیلی میدیم و تایید این درخواست تقریبا 40 روز طول میکشه: | و درخواست ما فعلا برسی نشده ، بنابر این امضای اخرمون موند: | 

برای فهمیدن این یه سطر ، 5 ساعت دور دانشگاه چرخیدیم و هیچکس پاسخگو نبود. مفید ترین حرفشون این بود " من نمیدونم که "  . تو نمیدونی بیجا میکنی میشینی اینجا: | 

خلاصه اینکه روز خسته کننده ای بود. نه بخاطر پیاده روی و 6 ساعت نشستن تو اتوبوس  ، بخاطر اعصاب خوردی که مسئولا به خوردت میدن: |  

خسته میباشم و مادر تازه میخاد هلو ها رو پوست بگیره و کمپوت درست کنه و من باید راهنمای سخنگوش بشم: |   مادر است,دیگر ، نمیتوان چیزی به وی گفت : ) 



پایان

بالاخره نمره ی معرفی به استاد اومد و فردا ، میرم تسویه. 

حس بدیه ، نازلو رو خیلی دوست داشتم و خواهم داشت .

به جرائت میتونم بگم این چهار سال ، بهترین سالهای عمر 22 سالم بودن ( امیدوارم اخریش نباشه! ) خیلی چیزا یاد گرفتم و میتونم بگم خیلی مفید بود . 

امسال پاییز ، غم انگیز ترین پاییز زندگیم خواهد بود.  از الان حسش میکنم .... 

بد اخلاق

واقعا باید روی این اخلاق گ... یم کار کنم ، بعضی وقتا خیلی بیخود و بی جهت پاچه میگرم . خیلی زود رنج میشم و بدتر اینکه عصبانیتمو سر کسی خالی میکنم که هیچ نقشی تو عصبانیتم نداشته و بعد پشیمون میشم و ناراحت که چرا رنجوندمش 

میدونما ولی دست خودم نیست با . خیلی سعی میکنم ولی بعضی وقتا یه هو میزنه بیرون: | 

حس میکنم بخاطر احساسات سرکوب شده ایه که در طول چند هفته هی جمع میشن هی جمع میشن و یه هو با یه خشم گنده تخلیه میشن. و بدتررررررین قسمتش اینه که من وقتی عصبانی ام گریه میکنم: | خیلی بده خیییلی . و متسفانه چشمام خیلی سریع قرمز میشه و پف میکنه :| 

گاهی وقتا جدا حالم از خودم به هم میخوره 

امروز روز خوبی بودا ، ولی اخر سر زدم خرابش کردم :| 

خوشحالم که تابستون داره تموم میشه  



???? You think I'm a basketball ball

شاید باورتون نشه ولی الان بیشتر از یک ماه شده که نمره معرفی به استاد من وارد نشده :|

استاد میگه اموزش باید پی گیری کنه ، اموزش میگه استاد باید پیگیری کنه و من این وسط مثل توپ بسکتبال اینور و اون ور پرت میشم . چرا توپ فوتبال نه و توپ بسکتبال ؟ چون بسکتبال رو بیشتر دوست دارم و ه قرار باشه توپ باشم ، ترجیح میدم توپ بسکتبال باشم .

دیروز رفتم ارومیه واسه پیگیری و حدس میزنین چی شد ؟ مسئول اموزش نبود ! بهم گفته بود تا دوم مرخصیه و بعد دوم میتونم برم!  انگار یه ماه براش کافی نبوده!  شایدم خاسته خستگی این یه ماه از تنش در بره !!! عوضی مفت خور!  

و مدیرگروه بهم گفت برو شنبه بیا!  تیم دو نفره مون حالا شد سه نفر!  پیشرفت خوبیه مگه نه ؟ 

و طبق معمول ، رفیق شفیق بی محلم ، دوباره بی موقع پیداش شد و روزمو خراب تر کرد:| منظورم عادت ماهانس . تا حالا راجع بهش حرف نزدم چون فکر میکردم... نمیدونم چی فکر میکردم!  فقط یه پیش فرض داشتم تو ذهنم که میگفت نباید درموردش چیزی بگی !  منبع این پیش فرض هم زیاد نا معلوم نیست!  همه میدونیم این فکر از کجا میاد!  

خلاصه ، بعد پیدا کردن مسکن ، خیلی خوشحال شدم که دارو ساز ها مسکن ها رو ساختن . ممنونم ازتون ؛)

دیروز تنها نبودم ، چهار نفر بودیم: ) من و هم اتاقیام ؛) 

هماهنگ کردیم که برای کارامون باهم بریم و جالب اینکه کار هیچکدوممون راه نیوفتاد: ))))))

رفتیم پارک و بعدش یه رستوران پیدا کردیم. فکر نمیکردم سوزاننده ترین قسمت روزم ورود به اون رستوران باشه ! 

فکر کن یه چهارنفری یه پیتزا بخوری ، 55 تومن و وقتی میخای حساب کنی بشه 95 تومن!  حدس میزنین این 40 تمن برای چی بود ؟ برای چهار تا دلستر بدمزه!!!!!   بدجور سوختیماااااا بدجورررررررررر  ، از حرص فقط میخندیدیم: )))) 

ترمینال ، خیلی دلگیر بود. خلوت ، بی روح.  اگه دانشجو ها نباشن ، اونجا تبدیل به قبرستون اتوبوس ها میشه: )