دنیای من
دنیای من

دنیای من

بله ، خیر

چرا بعضیا جزوه رو اینقدررررر زیاد مینویسن؟؟؟

روانشناسی رشد کلا جزوه گفته بود و خودمون باید از گفته هاش تو کلاس نت برمیداشتیم. کار سختی بود: | خلاصه تمام نت های من شده بود 8 صفحه . همکلاسیم جزوش شده بود 30 صفحه!  دقیقا همون چیزایی یود که من نوشته بودم فقط بعضی جاها جمله بندی ها فرق میکرد. اخه چه خبره ؟ 

و امتحان ، 20 تا سوال که جوابشون بله یا خیر بود: | اولین بار بود همچین امتحانی میدادم. به نظر خیلی راحت میومد ولی اینجور نبود . این سبک امتحان ادمو گیج میکنه. اگه سطحی بخونی ، قطعا میوفتی !  

شنیه هم که امتحان امادگی جسمانی و تندرستی داریم. به یه کتاب 8 فصلی یه جزوه ی گنده: | 

میخام بخونم ولی اصلا حسش نیست. نمیدونم چرا اینقدر خستم.

دلم میخاد همینجا تو تخت قبر نمای خودم دراز بکشم و فکر کنم به چیزایی که قرار نیست اتفاق بیوفتن. 


Rings

به دوستام گفتم که فیلم انابل رو دانلود کنیم باهم ببینیم. با اینکه خییییلی میترسم ولی خیلی هم دلم میخواد فیلمای ترسناک ببینم. 

دیشب که دیونگی مون گل کرده بود ، گفتیم یه فیلم ترسناک ببینیم. چون انابل رو دانلود نکرده بودیم  ، نشستیم حلقه ها رو دیدیم. چراغ اناقو هم خاموش کردیم . جیغ های بنفشی که من میکشیدم وسط فیلم از خود فیلم ترسناک تر بود:  دی 

و الان هر سه مون به این فکر میکنیم که هفت  روز بعد اون دختره میاد ما رو هم میخوره. تا یکشنبه ی هفته ی بعد معلوم میشه. اگه از یک شنبه دیگه خبری ازم نشد بدونید که به دیار باقی شتافتم: |

های

قرص هامو قطع کردم. تقریبا یه ماهی میشه. نمیدونم درست بود یا نه ولی خب همونجور که دکتر گفته بود نزدیک 6 ماه مصرف کردم و قطع کردنش هم تدریجی بود واسه همین فکر نکنم مشکلی پیش بیاد ولی چون زیر نظر دکتر نیود یکم نگرانش بودم.  چاره ای نداشتم چون اصلا برنامم با برنامه ی دکتر هماهنگ نمیشد . و دیگه دلم نمیخواست بیشتر از این این قرصا رو بخورم.  ارام بخشا رو از خیلی وقت پیش قط کرده بودم چون همش میخوابیدم. البته اونا رو خودش گفت ولی ایم یکی ها  رو خودم قطع کردم. م مثل یه سال پیش نیستم الان ولی نسبت به دو ماه پیش یکم منفی تر شدم. ولی مهم نیست. 

دیروز اومدم خابگاه و صبح اولیم امتحانو دادم . بدک نبود. یکم خابیدم و از وقتی بیدار شدم ین سر درد بدی دارم. 

هندزفری هامو هم گم کردم. فکر میکردم ایمجا مونده ولی اینجا نیستن :(( 


وای اونم ...

یه وقتایی پیش میاد که به یه ادم خاصی توجه خاصی پیدا میکنم  . از اون به بعد ، هر چیزی که تو افراد دیگه توجهمو جلب مبکنه به اون ربط میدم . 

وای اونم ساعت مچی داره ، وای اونم از این لباسا میپوشه ، وای اونم اینجوری میخنده ، وای اونم .....

و بعد وقتی نفس میکشم یا به اسمون نگاه میکنم یا تو خیابون قدم میزنم این فکرو میکنم که وای اونم از این هوایی که من تنفسش میکنم تنفس میکنه . وای اونم زیر این اسمون زندگی میکنه . وای اونم تو این خیابونا راه رفته . وای .....

فکر میکنم اکثر دخترا اینجوری هستن 

گاهی وقتا خیلی مفیده . مثلا امادگی جسمانی رو با این "وای اونم" ها پاس کردم . مخصوصا قسمت دو 2500 متر رو . وقتی خسته میشدم و میخواستم جا بزنم ، تو دلم میگفتم وای اونم این دوران رو طی کرده :D  و با این روش خیلی از درس های عملی رو پاس کردم . تو تئوری ها هم این روش کمکم کرد :D

تغیر

سلام به همه . با یک تغیر نسبتا قابل توجه در خدمتتون هستم . 

میخواستم نوشته های قبلی رو بی خیال بشم ولی دلم نیومد . واسه همین تغیراتی توش ایجاد کردم . 

همین دا . گفتم که در جریان باشید 

دونه ی 166 ام

طی اتفاقایی که تو چند روز گذشته افتاد ، فهمیدم که من به هیچ وجه ، اصلا و ابدا نباید وارد هیچ رابطه ی  با کسی بشم .منظورم رابطه ی احساسی و عشق و عاشقی و اینجور مسخره بازی هاست . 

چون اصلا نمیتونم خودمو راضی کنم که با یه نفر همچین رابطه ای برقرار کنم . حتی اگه اون ادمو دوست داشته باشم .مثل این میمونه که بدون اینکه شنا بلد باشم خودمو بندازم تو دریا ،یا بدون لباس فضا نوردی خودمو از سفینه پرت کنم بیرون . حس بدی داره واقعا نمیدونم بقیه چجوری ازش لذت میبرن . یه جورایی مثل خود آزادی میمونه . مثل این که خودت عمدی دستتو ببری و  از این کارت لذت هم ببری !  آخه مگه میشه؟ اصلا با عقل جور درنمیاد . 

نظرم در مورد ازدواج هم همینه .در واقع این خیلی خیلی بدتر از اونه :| خب که چی؟ مثلا که چی بشه؟ این یکی اصلاااااااا با عقل جور در نمیاد . به هیچ وجه . ابداااااا 

در حال حاضر هیچ دید مثبتی به این مسائل ندارم  

دونه ی 165 ام

به یه نتیجه مهم رسیدم و اونم اینه که زیاد خودمو درگیر ادمای اطرافم نکنم . اگه ادمارو کتابهای نخونده تصور کنیم ، برای من یعنی اینه که نخونمشون . بهتره همونجور بسته بمونن . چون وقتی میبینم نوشته های توش با تصاویر رو جلدش خیلی فرق داره ، یه جوری میشم . پشیمون میشم یا ناراحت میشم یا سردر گم . نمیدونم ، هیچی هست خوب نیست . اصلا خوب نیست . برای آدمی مثل من ، بهتر اینه که فاصله شو با بقیه حفظ کنه . 

برم درسمو بخونم 

دونه ی 164 ام

کبوترا رو دیدین وقتی تو یه اتاق زندانی میشن هی خودشونو به در و دیوار میکوبن ؟ منم یه چیزی تو اون مایه ها م . نمیدونم چرا ولی همیشه خودمو به در و دیوار و این ور و اون ور میکوبونم :| از بس این اتفاق افتاده که گاهی کلا حس نمیکنم فقط میبینم یه جاییم کبوده :| یه بار پامو چنان کوبوندم به تخت که یه ماه کار داد دستم :| 

امروز هم کمرمو نمیدونم کی به کجا کوبوندم که الان درد میکنه :(( خیلی درد میکنه ها . فقط کمرم تا حالا چیزیش نشده بود که اونم امروز به فنا رفت 

حالا خوبه موقه ی امتحانای عملی اینجوری نشد وگرنه کلا به فنا میرفتم .

شنبه بعد 4 تا امتحان عملی و یه امتحان تئوری ، بلاخره بعد یه ماه برگشتم خونه . کلی درس ریخته سرم که باید بخونم چون اگه نخونم این ترمو مشروطیتم حتمی میشه :|