دنیای من
دنیای من

دنیای من

دونه ی صد و هفتاد و هشتم : پشیمونی

کلا خیلی زود عصبانی میشم. البته اتفاقایی که میوفته و اعصاب خوردی هایی که مدام دور و برم هستن به عصبانیتم دامن میزنن . وقتی عصبانی میشم چیزای میگم که نباید بگم و صدام رو بد جور بلند میکنم. خیییلی سعی میکنم کنترلش کنم ولی واقعا بعضی وقتا دیگه دست خودم نیست. چند ساعت پیش هم عصبانی شدم. ولی بعدش خیییلی پشیمون میشم. تا حد مرگ پشیمون میشم و ناراحت. البته این ناراحتی و عذاب وجدان بستگی به طرف مقابل داره هاااا. بعضی هاوهستن که حقشونه و اصلا ناراحت نمیشم ولی بعضی ها باعث میشن تا مغز استخونم بسوزه. 

دونه ی صد و هفتاد و هفتم : بچه سوسول

ینی این بچه مثبتا اعصاب واسه ادم نمیذارنااااااااا . مگه کلاس اولیم که از هفته ی اول مهر بریم دانشگاه؟؟؟؟ غیبت میخوریم ، یه جهنم بخوریم. اینقدر بدم میاد از این خودشیرینا. اه اه اه اه. بچه سوسول. الان دلم میخواد بگیرم همشونو خفه کنم. یا تک تک اون موهاشونو بکنم. اصن یه وضعیه!!!!  

دونه ی صد و هفتاد و شیشم

سلاااام من برگشتم. البته چهار شنبه برگشتم .جمعه هم دارم میرم: (((((((( 

براتون بگم از مسافرت: ))) خر تو خری بودااااااااااا.  داییم یه خونه تو سرعین داره قرار بود ما و خودشون بریم که کلا ما 10 نفر بودیم خودشونم 4 نفر. عاقا ما رفتیم دیدیم مامان و بابا و داداش زنداییم هم اونجان. از اون طرف خواهر زنداییم هم اومد. اونیکی دایی هام هم زنگ زدن که تو راهیم!!!  خلاااااصه همه اومدن و شدیم 27 نفر.  اصن یه وضعی بود جای دوستان خالی: )))))) 

جمعه دارم میرم: ((((( 

راستیییییی هم اتاقیم کاراش جور شده اومده خوابگاه دانشگاه.  تو یه خوابگاه نیستیم ولی همین که هر دو تو دانشگاهیم دلگرم کننده هست.

برای دوست عزیزم : 

برگ توت جان!  میدونم الان بازم کرمات فعالیتشونو شروع کردن: ))))) ولی بدون هیچکس جای تو رو نمیگیره ؛) میدونی که تو یه جای غریب داشتن یه اشنا چه قدر خوبه و نمیتونی تصور کنی چقدر از اینکه تو همچین کسی رو نداری ناراحت و دلخورم: ( ارزوم اینه که ارشد رو باهم بگذرونیم ، تو یه دانشگاه ، تو یه خوابگاه ♥♥♥♥ فکرشو بکن.  همه جا رو بهم میریزیم: )))) من و تو ؛)


پ.ن:  یکی از خوبی های سرعین شب گردی هاشه ، منم که عاشق شبگردی ♥♥♥♥ بهترین شب شبی بود که ساعت 9 از استخر اومدیم بیرون و با خواهرام و زنداییم چهارتایی رفتیم تا ساعت 12 همه جا رو گشتیم . اگه دست خودمون بود تل صبح برنمیگشیم ولی همه گشنه بودن و منتظر ما ! البته رگ غیرت اقایون هم کم کم داشت متورم میشد :)))) 

دونه ی صد و هفتاد و چهارم

بافنده ی خوبی هستم 
گره به گره میبافم ، رویا هایم را 
پاییز در راه است
بعد ان هم زمستان،
و بعید میدانم بهار ،
به این زودی ها بیاید 
باید تا امدنش گرم بمانم 
برای گنجشک ها و گل ها هم  ،
چیزهایی بافتم تا یخ نزنند
و بیشتر از همه ، برای تو 
یادم میاید ، سرمایی بودی! 
سالهاست که میبافم ولی ،
عجیب است این کلاف 
هنوز تمام نشده !

دونه ی صدو هفتاد و سوم: حادثه

عشق حادثه است 

یک حادثه ی بی تکرار

مثل باریدن برف 

بر دل گرم کویر

مثل بوییدن عطر گل سرخ 

مثل شیرینی لبخند تو و 

نوشیدن یک قهوه ی تلخ 

عشق یک حادثه است

مثل باریدن برف 

در وسط ابان ماه 

مثل گلبرگ شقایق 

مثل عطر تن تو 

در اغوش نسیم 

تو همان عشق منی 

تو همان حادثه ای 

همان حادثه ی بی تکرار 

دونه ی صد و هفتاد و دوم : من اومدمممممم

سلام . خوبین؟ 。^‿^。

خب از کجا شرو کنم ؟ این روزا حافظم ظعیف شده خیلی از اتفاقا زود یادم میره . اتفاقای خوب زوتر!  

یه چیز مهمی رو متوجه شدم و اون اینه که اصلا انعطاف پذیر نیستم و وقتی شرایط میخواد تغیر کنه ،تمام سعیمو میکنم جلوی این تغیرو بگیرم و وقتی نمیتونم ، افسرده و مضطرب میشم و این از یک لحاظ خوبه چون باعث میشه خیلی زود وزن کم کنم . خب هر چیزی یه جنبه ی مثبتی هم داره دیگه!  

یه چیز مهم دیگه ای که فهمیدم اینه که ، دلیل بیشتر ناراحتی های من ، کسایی هستن که دوستشون دارم.  و اونا مستقیما خود منو ناراحت نمیکنن، این که اونا با هم خوب نیستن و همدیگه رو ناراحت میکنن ، منو بیشتر ناراحت میکنه . اگه با خودم بد رفتاری کنن اینقدر ناراحت نمیشم و زود یادم میره ولی این رفتارا هرگز از ذهنم پاک نمیشه. 

یه جا خوندم که غم یه احساس طبیعه و اگه بخوایم جلوشو بگیریم ، تبدیل به افسردگی میشه. کاری که همیشه انجام میدادم!  در مورد ناراحتی هام حرف نمیزدم  ، نا خود اگاه بد رفتاری میکردم ، بد اخلاق میشدم ، زود عصبانی میشدم . شنبه  در موردش با مامان حرف زدم و از احساسم گفتم. خیلی خوب بود. خیلی اروم شدم خیلی . اصلا فکر نمیکردم درد دل کردن بدون اینکه سعی کنی چیزی رو مخفی نگه داری اینقدر سبکت کنه. 

زمان کلاسای این ترم خییییلی بد افتاده. شنبه تا سه شنبه فقط دوتا ملاس اونم از صبح ساعت 8 ! و چهار شنبه تا ساعت 6 کلاس داریم.  و اخر هفته ها نمیتونم برگردم خونه چون اخرین اتوبوس ساعت 5 راه میوفته: ((( و اگه بخوام 5  شنبه برم اصلا ارزش نداره چون جمعه ساعت سه اخرین اتوبوس میره از اینجا . زنگ زدم با استاد راهنما حرف زدم که یکی از درسا رو حذف کنم  و یه عمومی بردارم ولی گفت اینکارو نکنم چون این درس پیش نیازه: (((((  همه ی 20 واحد هم اختصاصیه و همه ی درسای اختصاصی ما دو واحده هستن: | و در نهایت استاد عزیز گفت که فوقش این ترم نمیری خونه: | البته گفتنش واسه اون خیلی راحته!  کلا حرف زدن خیلی راحته مخصوصا وقتی قرار نیست خودت کاری کنی: | و خالا نمیدونم دقیقا چجوری میخوام این ترمو بگذرونم. اماده ی ناله ها و گریه هام باشید. به زودی شروع خواهد شد: | اصن یه وضعیه ●︿●

دیروز بخاطر خوابگاه رفتم دانشگاه با دوستم ، اونم انتخاب واحدش مشکل داشت .خوابگاهمو عوض کردم و رفتم خوابگاه داخلی ، البته با بند "پ" وگر نه امکان نداشت یه ترم دوم رو انتقال بدن خوابگاه داخلی . با دوستم یکم دانشگاهو گشتیم و خاطراتو زنده کردیم. اونم چه خاطراتی: ))) هر جا میرفتم خودمو میدیدم که نشستم دارم گریه میکنم :)))) دوستمم همین نظرو داشت!  میگفت یه روزی حسرت این روزا و این مکان ها رو خواهیم خورد پس چرا اجازه بدیم خاطرات بدی برامون باقی بمونه؟  باید سعی کنیم خاطرات خوبی بسازیم. کاملا باهاش موافقم ولی همونطور که گفتم ، حرف زدن خیلی راحته!  اون خاطرات خوبی داشت البته بعضی ها دردناک بود ولی شیرین بودن. برای موندن باید دلیل داشت ، اون دلیلشو پیدا کرده بود ولی راحت از دستش داد ، ولی به نظم میتونه بازم برش گردونه اگه نتونه هم ، بازم اون دلیل براش هست ولی من هیچ دلیلی ندارم . باید دنبال یه دلیل خوب بگردم و سعی کنم پیداش کنم ، برای موندن. 

راستی به فال اعتقاد دارید؟ من نداشتم ولی عید یه فال گرفتم. باید بگم در کمال تعجب ، تمام چیز هایی که گفته بود درست از اب در اومد. حتی زمان هاشونم درسته. الان فقط یکی از پیش بینی ها مونده. بعد از این اتفاقا ، تصمیم گرفتم دیگه هیچوقت وین کارو نکنم. ینی سعی نکنم اینده رو پیش بینی کنم. زندگی یه جوری میشه. همش منتظری اون اتفاقه بیوفته . قشنگی زندگی به یه هویی بودنشه ؛) 

ممنون که تو این مدت بهم سر زدین ؛)

دونه ی صد و هفتاد و یکم

دلم میخواد بنویسم ولی نوشتنم نمیاد. خیلی خستم و بد جور هم خوابم میاد. شاید فردا یا پس فردا یا...  بنویسم 

دونه ی صد و هفتادم: خاطره

چه قدر عجیبن بعضی اهنگ ها. یه هو فکر و حساس و روح و تموم وجودتو میبرن تو یه خاطره! یه خاطره که خیلی وقته فراموشش کردی. ولی یه هو دلت میخواد برگردی و دوباره اونو بسازی ،یه جور دیگه. جوری که حرفی توی دلت نمونه،سوالی توی ذهنت نمونه. یه هو دلت برای کسی که اون خاطره رو برات ساخته تنگ بشه و بخوای ببینیش . و یه هو ببینی 10 تا اهنگ جلو رفته و اصلا متوجه نشدی . توی دنیای خودت غرق یه خاطره ی چند ثانیه ای بودی...

کاش میشد رویا هامونو زندگی کنیم