دنیای من
دنیای من

دنیای من

دونه ی هجدهم

امروز صبح یه خوابی دیدم . طبق معمول داشتم فرار میکردم  و چشام گریون بود . رسیدم به یه خیابون شلوغ . خیابون نزدیک خونمون . جلوی یه مغازه ی لباس فروشی وایسادم  و به تصویر خودم که توی شیشه افتاده بود نگاه کردم . 

نمیدونم چرا ولی خیلی نا امید بودم و احساس میکردم خیلی تنها شدم . یه دفه غریبه ی رویا هام ، دستشو انداخت دور گردم . سرمو اروم گزاشت رو شونش و منو برد به سمت خونه . 

تو اون لحظه دلم میخواستم اون خیابون تا ابد ادامه داشته باشه و گریه هام هیجوقت بند نیاد 

ولی حیف که فقط یه خواب بود 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد