دنیای من
دنیای من

دنیای من

دونه ی بیست و یکم : کوزت !!!!!

زن داییم بچه دار شده . به اصرار داییم مامان و خالم هر روز میرن اونجا که هم دور هم باشن و هم هوای زن داییم رو داشته باشن ! منم که مثل خانه به دوشا هر کجا مامان بره دنبالش راه میوفتم میرم .

امروز هم کلاس ورزش داشتم هم دانشگاه و ساعت یک دانشگاه تموم شد و رفتم خونه داییم اینا . یکم نشستم تازه خستگیم داشت در میرفت که گفتن پاشو سفره رو بنداز  .چیدن بشقابا ، غذا ها و مخلفات همشو خودم تنهایی انجام دادم . بعد نهار هم همه رو جمع کردم و زحمت شستن ظرفارو خواهرم کشید . (خسته نباشه واقعا !)

رفتم یکم بخوابم مثلا که اون یکی خواهرم اومد با شوهرش و صداشون نزاشت یه چرت بزنم و مجبور شدم بلند شم .

و از ساعت چهار به بعد سیل مهمونا سرازیر شد !! و منم با یه قیافه ی داغون و یه لباس داغون تر از قیافم میزبانی میکردم  لباسم واقعا افتضاح بود . اصلا فکرشم نمیکردم امروز این همه مهمون بیاد . خلاصه شبیه کزت شده بودم . شایدم بد تر از اون . چای بیار ، شیرینی بیار ، فنجونارو ببر و.... همه کارا رو خودم میکردم

نامردا یه ذره هم کمکم نکردن .  ولی بیشتر از همه ی اینا این لباسه خیلی حرص داد بهم . همیشه سعی میکنم یه چیز خوب بپوشم نمیدونم امروز چرا اینجوری بودم . کلا خیلی ادم بد شانسیم . 

 الان هم کاملا رو به موتم و همه ی بدنم درد میکنه . حالا خوبه فردا مجبور نیستم صبح زود بیدار شم . کلاسم بد از ظهره 

امیدوارم امشب یه خواب خوب ببینم . خوابی که خستگیمو در کنه Morning Coffee

شبتون پر ستاره 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد