دنیای من
دنیای من

دنیای من

دونه ی چهلم

باید بگم عاشق استاد ریاضیمون شدم . حرفاش واقعا اموزنده هستن . تو این دو ماه خیلی چیزا ازش یاد گرفتم و نگاهم به بعضی چیزا تغییر کرده . استاد زبانمون هم  همینطور .

خوبه که با همچین ادمایی اشنا شدم . الان میفهمم کسایی که وارد زندگیمون میشن چه قدر میتونن مسیر زندگیمونو عوض کنن . گاهی وقتا فقط یه جمله باعث میشه که نگاهت به ماجرا کلا عوض شه . 

امروز هوا ابریه و باید اعلام کنم که داره برف میباره  البته خیلی اروم اروم با دونه های ریز . ولی با ابرای سیاهی که اسمونو پوشوندن و گزارش ها هوا شناسی ، احتملا شدید تر بشه . 

نمیدونم چرا اینقدر خستم  ، شاید بخاط سرماخوردگیه . 

راستی کتاب "دشمن عزیز" رو تموم کردن . داستان قشنگی بود . یه جورایی ادامه داستان بابا لنگ درازه . جودی که با جرویس ازدواج کرده و جرویس رئیس هیت امنای نوانخانه جان گریر هست . اونا تصیم میگیرن سالی ، دوست دوران کالج جودی ، رو به عنوان مدیر جدید نوانخانه انتخاب کنن . سالی اول مخالف این بود و فقط به خاطر اثبات خودش به نامزدش "گوردون" که موقع شنیدن این خبر حسابی مسخرش کرده بود و گفته بود که نمیتونه این کارو انجام بده ، مدیریت نوانخانه رو به طور موقت قبول میکنه ولی کم کم به کارش علاقه مند میشه و تصمیم میگیره مدتی اونجا بمونه . 

این داستان هم مثل بابا لنگ دراز مجموعه ای از نامه هاست که سالی برای جودی میفرسته . 

من که دوستش داشتم و الان که تمومش کردم یکم ناراحتم که تموم شد  

کلا تموم شدن همیشه ناراحتم میکنه 


پ.ن : از ادمایی که مجبورم میکنن دروغ بگم متنفرم . 

پ.ن 2 : برف بند اومده  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد