دنیای من
دنیای من

دنیای من

دونه ی شصت و هشتم :یکی بود یکی نبود

یکی بود یکی نبود 

      بین یاسای کبود 

             یه دل دیونه که بود و نبود

                         بعد اون براش دیگه مهم نبود 


مینشست بین گلای اطلسی

      تو یه باغ پر از هوای بی کسی

              لحظه هایی پرِ از دلواپسی

                         قلبی خسته از غم بی نفسی 


یکی بود یکی نبود 

     جز غم دوری اون هیچی نبود

            بعد اون خشک شده یاسای کبود

                      اون دل دیونه که بود و نبود

                               بعد اون براش دیگه مهم نبود

                                          پی رد پای اون رفت چه زود 

دونه ی شصت و هفتم

امروز میخواستم تا ساعت 4 درس بخونم بعد برم بیرون و خرید کنم  ولی بخاطر حرف یه نفر حالم بدجور گرفته شد  گریم گرفت  اخه چرا اینکارو میکنن؟ امروز قرار بود یه روز خوب باشه ولی با حرف یه نفر خراب شد . وقتی گرریه میکنم تا چند ساعت گریم بند نمیاد . واسه همین از خونه اومدم بیرون . موثر بود ولی نه زیاد . چشمام بازم خیس میشن . اومدم دانشگاه درس بخونم ولی بد جور خوابم میاد . میخوام خودمو با درس سر گرم کنم که اتفاق امروز یادم بره.

ارزو میکنم فردا ، امروز رو فراموش کنم و چشمام خیس نباشه :)

دونه ی شصت و شیشم : عشق اول من !!!

قلعه ی متحرک هاول ، یکی از بهترین انیمیشین هایی بود که دیدم . از شخصیت هاول خیلی خوشم میاد خیلی دوستش دارم ، نه عاشقشم  وقتی تو موقعیتی نیستی که بتونی عشق واقعی رو تجربه کنی ، یه هو به خودت میای و میبینی فکر و ذکرت شده یه نفر که حتی وجود خارجی هم نداره !!!! فکر کنم هاول عشق اولم باشه . تا اخر عمر فراموشش نمیکنم با اینکه خودش یه معشوقه داشت ولی .... هر وقت این انیمیشن رو میبینم ، غصه میخورم که چرا باید فقط یه کارتون باشه؟ چرا واقعی نیست؟ چرا نمیتونم داشته باشمش؟ اصلا چرا من یه شخصیت کارتونی نیستم ؟؟؟؟؟ 

عشق اول من ، کاش واقعی بودی ..... 




دونه ی شصت و پنجم

دیشب بارون بارید ! امشب داره برف میباره ، بازم داره برف میباره ولی چرا من این قدر ناراحتم ؟ 

دلم بد جوری گرفته . دنبال یه بهونه میگردم واسه گریه کردن ولی هیچ بهونه ای نیست . چه بی هوا هوای گریه دارم !!!

چشمامو میبندم و یه ارزو میکنم . خدا یا میدونی ارزوم چیه؟ معلومه که میدونی ، فقط تو میدونی . میشه بهم بگی کی براوردش میکنی؟ لطفا تا وقتی دلم میخوادش ، برام براوردش کن . میشه این کارو بکنی برام ؟ یا مثل خیلی از ارزو های دیگم ، زمانی میرسم بهش که دیگه ارزوم نیست؟ 

کاش میشد بغلم کنی . میدونم ادم خوبی نیستم ، کارای خوبی نمیکنم ، به حرفات گوش نمیدم ولی جز تو کسی دیگه ای رو ندارم که به حرفام گوش کنه 

تو از اون بالا ، ما ها رو چجوری میبینی؟ خیلی کوچیکیم نه ؟ چجوری به حرفای هممون گوش میکنی؟ خدایا دلم برات خیلی تنگ شده ، چه قدر ازت فاصله گرفتم :(

خیلی خوبه که هستی خیلی . داری به حرفام گوش میدی؟ 

بخاطر برف ممنون ! 

دونه ی شصت و چهارم

چه بادی میاد !!! صدای باد رو دوست دارم . البته تو پاییز قشنگ تره وقتی صدای برگای خشک روی زمین رو هم در میاره ! شاخه های درختای حیاطمون دارن تکون میخورن . گاهی وقتا ، توی تاریکی ، سایه شون که میوفته روی پرده اتاق ، میترسونتم . انگار یکی داره دستشو برای کمک تکون میده . 

30 دقیقه مونده تا سال 2015 تموم شه . کاش سال نوی ما هم تو زمستون بود ! همیشه به این موضوع حسادت کردم ...



این درخت کاج رو خیلی دوست دارم  این عکسو روزی که اولین برف میبارید انداختم 

دونه ی شصت و سوم

بعد از 6 تا امپول ، قرص ، شربت و .... سرماخوردگیم بهتر که نشده هیچ ، بد تر هم شده  دیشب نتونستم خوب بخوابم . زیر چشمام سیاه شده   قیافم داغونــــــــــــ

شبیه کارتون خوابا شدم Begging خلاصه این روزا قیافم خیلی دیدنی شده 

مثلا برنامه ریزی کرده بودم این هفته بشینم درس بخونم 


---------------------------------------------------------------------------

امروز صبح که بیدار شدم دیدم داره برف میباره سومین برف امسال و اولین برف زمستون   خیلی غیر منتظره و یه هویی بود ! امروز خدا غافلگیرم کرد  کاش روز تولدم هم اینجوری برف ببیاره 

دونه ی شصت و دوم :زمان رو برگردون!!

این نقاشیمو خیلی دوست میدارم 




دونه ی شصت و یکم : امپوووووووووووول

سرما خوردم . بعد ازاصرار های خانواده ، رفتیم دکتر . من خودم نمیخواستم برم چون میدوستم کار به امپول میکشه . راستش من از امپول خوشم نمیاد  و همیشه بخاطر این موضوع نمیرم پیش دکتر . دکتر گرامی 6 تا امپول تجویز کرد.  سه تاش برا امروز و سه تا هم برا فردا . خانمی که امپول تزریق میکنه خیلی خوش اخلاق و مهربونه و خنده رو . ما رو هم میشناسه . 6 سالم بود که باهاش اشنا شدم . اون موقه ها خیلی مریض بودم . همه میگفتن همین روزاست که بمیره  ولی خوشبختانه نمردم و تا حالا زندم  واسه هممین تا سه ما هر روز دوتا امپول داشتم و این خانوم مهربون تزریقشون میکرد. البته اون موقه گریه هم میکردم ولی الان گریه نمیکنم پیشرفت خوبیه!

فکر کنم از اون موقه به بعد بود که از امپول متنفر شدم