دنیای من
دنیای من

دنیای من

دونه ی نودو چهارم

امروز هم روز خوبی بود  با دوستا کلی علاف گشتیم و خندیدیم و خوش گذشت  

اینترنت خابگاه اعصابمو به هم ریخته  سرعتش خیلی کمه 

خوشحالم که چند تا دوست خوب پیدا کردم 

دونه ی نود و سوم : اندر احوالات من

کم کم دارم عادت میکنم به اینجا . البته هنوز هم سخته و تو خابگاه حوصلم سر میره . باید برنامه ها مو سر و سامون بدم و بعد پند تا دوست پایه پیدا کنم که بریم با شهر اشنا بشیم  

باید چپند تا بهونه واسه اینجا موندن پیدا کنم . اینجوری راحت تر میتونم بمونم اینجا . ولی پیدا کردن این بهونه خیلی سخته 

تا دیروز به صدای مامان خانوم الرژی پیدا رکده بودم . تا صداشو میشنیدم  چشام نشتی پیدا میکرد  ولی از همون دیروز عصر ، اوضا یکم بهتر شد 

امیدوارم اینجا به اون بدی که من تصور میکنم نباشه .

دونه ی نود و دوم : سلام :D

سلام من اومدم 

خیلی ممنون از دوستانی که تو این مدت بهم سر زدن 

جمعه حدودا ساعت 4 رسیدیم خوابگاه . چه خوابگاهی ... داغوووووووووووووووون و کثیف  اصلا نمیتونستم اونجا بمونم . زنگ زدم به دوستم که یه جا تو خوابگاه خودشون برام نگه داشته بود . قرار شد فعلا بریم اونجا تا شنبه کارای انتقال رو انجام بدیم . با خوابگاه قبلی قابل مقایسه نبود اصلا  خیلی بهتر بود . شب اول اصلا نتونستم بخوابم . ساعت 8 و نیم صبح هم کلاس داشتم . صبح شد و با دوستم رفتیم دانشگاه . قرار شد بعد کلاس بریم امور خوابگاه ببینیم میشه عوض کرد خوابگاهو یا نه . رفتیم پیش مسعول امور خوابگاه که یه خانم بد اخلاقه . شرایطمو گفتم بهش گفت که اصلا امکان نداره یکم اسرار کردم اخر سر گفت اگه رئییس دستور بده میتونم انتقالت بدم . برین پیش اون . اقای رئییس هم تشریف نداشتن واسه همین موند واسه یک شنبه . یک شنبه رفتم یه ساعت منتظر موندم تا اقا ی رئییس تشریف اوردن . شرایطمو بهش گفتم و گفت که چند دقیقه بشین الان میم مشکلتو حل میکنیم . خلاصه مشکل خوابگاه حل شد  راحت تر از اونی بود که فکرشو میکردم . البته باید بگم که اقای رئییس بر خلاف تصور من ، یه اقای مهربون بود . از اون ادمایی که اگه کاری از دستشون بر بیاد کوتاهی نمیکنن . خیلی ممنوم ازش  این مشکل حل شد . 

دوشنبه بارون بارید . کلی زیر بارون راه رفتم . حس خوبی داشت . وقتی بارون میباره میشه تو هر قطرش خدا رو دید . اون روز ، تو اغوش خدا گم شده بودم . خیلی شیرین بود ...

اون روز بعد از اسمون ، نوبت باریدن من شد . اینقدددددددددددددددددددددر دلم گرفته بود که داشتم خفه میشدم . کلی گریه کردم . یکم اروم شدم ولی حالم خوب نشد . دلتنگی خیلی بده . خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی زیاد بده  تا حالا این مدت از خونه دور نبودم . این هفته خیلی سخت گذشت برام و خیلی طولانی ...

سه شنبه که  از خواب بیدار شدم چشمام پف کرده بود. خدا یا اینو کجای دلم بزارم  با همون چشما رفتم دانشگاه  

دیروز هم کلی گریه کردم . به خواهرم زنگ زدم و باهاش حرف زدم و کلی گریه کردم و اروم شدم  اصلا نمیدونم چه مرگم بود 

دانشگاه خوبه . استادهامون هم خیلی عالی هستن  

فردا دوباره برمیگرم ارومیه  امیدوارم این هفته اون حسای بد رو نداشته باشم