دنیای من
دنیای من

دنیای من

دونه ی صد و پنجاه و نهم

هفته ی پیش پنج شنبه با خواهرام رفتیم بیرون. کل شهرو گشتیم. اخر سر رفتیم ارایشگاه. خواهر بزرگم موهاشو کوتاه کرد و منم نمیدونم چرا به سرم زد جلوی موهامو چتری کوتاه کنم. تاکید کردم که زیاد کوتاه نشه.  عاقا چشمتون روز بد نبینه.  مو های نازنینم جلوی چشمام پر پر شدن: (((  حالا خوبه فقط جلوی موهام کوتاه کرده بودم وگرنه الان  از اون دنیا داشتم براتون پست میزاشتم: )) و البته اون یکی خواهرمم تحریک کردم اونم این کارو کرد:)))) خوبه تنها نیستم.  هر دومون شدیم کفتر کاکل به سر: )))) اصلا بهم نمیاد و باید بگم که ارایشگر هم کارش اصلا خوب نبود. کلا ارایشگرای شهر ما تو کوتاه کردن مو وارد نیستن واسه همین همیشه خودم موهامو کوتاه میکردم و خراب میشد! این بار به دست ارایشگر خراب شد: |  من موهامو میخوام: (((

اون روز به یه باشگاه هم سر زدیم . زیر زمین یه مغازه بود و پشت درش یه قفل داشت. وقتی داشتیم میرفتیم به این فکر کردم که اگه این درو قفل کنم چی میشه؟؟؟ و شدیدا دلم خواست این کارو انجام بدم و دادم! درو قفل کردم ولی دیگه نمیدونم چی شد. کارم بد بو ینی ؟ خب دلم میخواست یه بارم که شده یکی رو اذیت کنم و بخندم. ولی قفل جوری بود که یه نفر از بیرون بازش کنه . اندکی خندیدم و بسی شاد شدم. کارم خبیثانه بود ولی از انجامش خوش نود بودم. من سادیسمی نیستم فقط فکر کردم لازمه گاهی بد بود. 


دونه ی صد و پنجاه و هشتم : میخندم

گاه گاهی که مرا میبینی 

میخندی و میگویی ،

 حالت خوب است؟

میخندم و میگویمت اری خوبم 

کاش باور نکنی حرف مرا

بی تو  خون است دلم ، میخندم

بی تو تنگ است دلم ، میخندم 

مرا دوست نداری، به خودم میخندم 

تکه تکه شده قلبم ، باز هم میخندم 

خشک شد چشمه ی چشمانم ، من میخندم 

حالم من خوب است ،اما تو باور نکنش

من به این حال حال خودم ، میخندم و میخندم و میخندم



دونه ی صد و پنجاه و هفتم

سلام

حرف های زیادی داشتم برای گفتن ولی وقتی فکر میکنم میبینم مهم نیستن, . 

فقط این که فکر میکردم ادم حسودی نیستم ولی فهمیدم اینطور نیست. از خودم بدم اومد امروز. بخاطر کارایی که کردم و بخاطر این حس حسادت. 

دلم برای اولین وبلاگم تنگ شد. خیلی وقت بود اپش نمیکردم ولی گاهی میرفتم و نوشته هامو میخوندم. اخرین پستو خیلی دوست داشتم. " خدا حافظ مرد برفی من... " اخرین حرفم این بود. ولی بلاگفا همه ی نوشته خامو خورد :(

شاید پرونده ی این وبلاگو ببندم..... 

دونه ی صد و پنجاه و شیشم

حرف هایی که نباید زده بشه 

اشک هایی که نباید جاری بشه 

راهی که نباید طی بشه

بغضی که نباید بشکنه

نباید نباید نباید...

باید ها کی اتفاق میوفتن پس ؟؟؟؟؟؟؟