دنیای من
دنیای من

دنیای من

دونه ی صد و نود و یکم: ترمینال

سلاااام صبح بخیرررررر. 

من دارم میرم خونه لباس بیارم و فردا برمیگردم: | حالا اینا مهم نیست . دلیل پست گذاشتن من اتفاقیه که تو ترمینال افتاد. من نشسته بودم تا در های اتو بوس باز شه که یه اقایی اومد بلیط بگیره واسه تبریز. وقتی پاسپورتشو در اورد تا اون اقاهه اسمشو رو بلیط بنویسه دیدم عه ، توریسته . خیلی دلم میخواست برم باهاش حرف بزنم ولی رفت وسایلشو بیاره  . بعد هم من رفتم اتوبوس. نشسته بودم دیدم بیرون داره قدم میزنه. خیییلی دلم میخواست باهاش حرف بزنم ولی جراتشو نداشتم. بالاخره نمیدونم چی شد که رفتم پایین و بهش سلام دادم. گفتم که میشه باهم حرف بزنیم؟ گفت مشکلی نیست؟ منم گفتم نه :) البته بگم که انگلیسی حرف میزدیم. فرانسوی بود و دو ماه بود که ایران گردی میکرد و اخرین مقصدش ارومیه بود. از بند خوشش اومده بود: )) منم گفتم که بند خوب است ؛) گفت که دو سال پیش با دخترش اومده بوده و دخترش خیلی از ایران خوشش اومده و دوست داره اینجا زندگی کنه حتی با حجاب! 

در مورد پاریس و و ایفل گفت.  و منم گفتم خیلی دوست دارم پاریسو ببینم. بهم گفت زبانت خوبه :D و گفت خوشگلی. خوشگلو فارسی گفت. چقدر هم بامزه میگفت.  بعد گفت چشمای خوشگلی داری: D  منم از درون ذوق مرگ میشدم . امشب پرواز داشت . برمیگشت به پاریس . برام ارزوی موفقیت کرد و منم کلیییی براش اررزو های خوب کردم. گفت که سال بعد هم میاد و امیدواره دوباره همدیگه رو ببینیم. باهاش یه عکس هم گرفتم. چه مرد نازنیینی و خوش برخوردی بود. 

البته ناگفته نماند از اول تا اخر گفت و گو نیشم تا بناگوش باز بود و هنوزم بازه: )))

تجربه ی خوبی بود خیلی شاد شدم 

پ.ن:  اینقد ذوق مرگ بودم که یادم رفت اسمشو بپرسم :)))

دونه ی صد و نودم: حسادت؟؟!!!

وای خدای من امکان نداره.  ینی من الان دارم حسادت میکنم؟

ینی من الان حسودیم شده؟؟؟؟؟؟؟ اخه چرا؟؟؟ اخه چرا باید حسادت کنم؟؟ باورم نمیشه. اخه ینی چی ؟ چرا باید به این مورد خاص حسادت کنم ؟ اخه چرا؟ واااای خدا دارم دیونه میشم ⊙﹏⊙

پ.ن:  اخه ارزششو نداره. اخه من که همچین ادمی نبودم که به همچین چیزایی حسودی کنم. اخه مگه میشه. من که هیچ احساسی نداشتم. اخه چرا اینجوری دارم دیونه میشم. اصلا چیزی برای حسادت وجود نداره. شاید حسای سربسته ی وجودم میخوان راهی به بیرون باز کنن 

دونه ی صد و هشتاد و نهم

زبان تخصصی خر است: | استادش از خودش بد تر: |

هوا بس ناجوانمردانه سرد شده و من هیچ لباسی به جز یه سوشرت نازک برای گرم کردن خودم ندارم. با موی خیس از استخر بیای بیرون، به اتوبوس نرسی ، 20دقیقه تو اون سرما با سوشرت مذکور و موی خیس بشینی ، بیای خوابگاه بری حموم با کلی لباس برای شستن و اب حموم سرد باشه: | تعجب میکنم که هنوز زندم :| 

و فردا از 8 تا 6 کلاس داشته باشی. و مهم ترین درست ، بیوفته اخرین تایم و استادی که دو ساعت تمام درس میگه و ما که مینویسیم. البته از بسکتبال و کمک های اولیه و شنا و تنبیهش بخاطر انجام ندادن تمرینمون چشم پوشی میکنم. در شگفتم از خودم که هنوز زنده ام و دارم زبان تخصصی میخونم.

این اقایون هم که دم به دقیقه میان خابگاه :| عضو ثابتن. یه روز نیان دلتنگشون میشیم: )))) هر روز واسه تعمیرا میان و همه چی هر روز بد تر میشه.  چیو تعمیر میکنن و چجوری تعمیر میکنن که دم به دقیقه اینجان ، خدا داند! 

نیاز به تکرار است که: زبان تخصصی خر است ، استادش از خودش بدتر: |:|:|

دونه ی صد و هشتاد و هشتم

عاغا بهتون بگم از دیروز. یخچال اتاق ما خییلی کثیف بود خیلی. جا یخی هم چون در نداره و در یخچال بخاطر انبوه وسایل درونش کامل بسته نمیشد ، یخ بسته بود شدید. تصمیم گرفتیم یخچالو بشوریم. حالا کجا بشوریم؟ گفتیم ببریم بیرون. بردیم بیرون گذاشتیم رو پله ها چون پایین اوردنش خیلی سخت بود. پس از جست و جو های فراوان ، یه شلنگ اب پیدا کردیم که اونم از شانس فشارش کم بود و تا میاوردیم بالا ی پله ها ، اب قطع میشد: | خلاصهرفتیم تشت و بطری و کتری و قابلمه و...  اوردیم و افتادیم به جون یخچال. حالا این یخا چطور ای شن؟؟؟ مگه اب میشدن!اب گرم اوردیم ، سشوار اوردیم و...  پس از تلاش های فراوان یخا کنده شد: ))) ینی یه حس پیروزی مغرورانه ای بهمون دست داده بود که نگو. روز خوبی بود کلی خندیدیم و خوش گذروندیم. کی فکرشو میکرد یخچال کثیفمون اینقدر باعث شادیمون بشه ؟ تجربه ی خوبی بود. با همه ی خستگی هاش ، دوستش داشتم. 

عکس یخچال تمیز: D