ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
و بلاخره پس از یه ماه ، دیروز برگشتم خونه. خونه ی جدید خوبه. شبیه همون خونه قبلیه فقط بزرگ تر از اونجا. دیروز رو خیلی دوست داشتم. وقتی رسیدم خونه و مامان چشماش برق زد و کلی بوسیدم . خالم که خونمون بود و اونم کلی بوسیدم و بعد خواهر عزیزم که از اتاق پرید بیرون و بغلم کرد و گفت بریم اتاقتو نشون بدم. و وقتی در کمد رو باز کردم ، پرهامی که از کمد پرید بیرون: )) خیلی لحظات خوب و شیرینی بود خیلی. اینکه خواهر بزرگم تولد شوهرشو سه روز عقب انداخته بود تا منم باشم و با شام و کیک اومد. حرفای زیادی که زدم و حرفایی که شنیدم. صورت شوهر خواهرم که بعد بریدن کیک بچه ها بهش رحم نکردن و گوشاشم خامه ای شده بود: )))) عاشق همشونم همشووووون. و پارسای شیرینم که از دیشب همش دور و برم میپلکه و هی میاد بغلم و پرهام که هی میگه دلم برات تنگ شده بود و کی میری ، کی میای ، این دفعه زود بیا. و امروز که مادر بزرگم اومد و....
امروز هم همه اینجان. مثل همه ی پنج شنبه ها که دور هم جمع میشیم و چقدر دوست دارم این دور همی ها رو. چقدر خوشحالم که خدا همچین خانواده ای بهم داده. کسایی که وقتی اسممو صدا میزنن لبهام خود به خود میخندن.
و چقدر خوبه که یه هفته اینجام.
امیدوارم مثل من روزای شادی رو بگذرونید ؛)
چه خوب!چقدر حس خوب.امیدوارم لذتببری همیشه ازش
ممنون
چه خونواده خوبییی
خوش بگذره
مرررسی
خیلی جای خوشحالی داره
به امید خدا همیشه شاد باشی
ممنون