دنیای من
دنیای من

دنیای من

دونه ی 144 ام : اخرین خاطره

روز ها میگذشت و بی قرای چشم هایش التیام پیدا میکرد ما زخمی که در درونش خانه کرده بود ، روز به روز چرکین تر میشد و چرک این زخم ، کم کم قلبش را نیز در بر گرفت .

چشم هایش دیگر بی قرار نبود ، غم گین نبود ، شاد هم نبود . چشم هایش خالی بود . پوچ ...

نه برگ ریزان پاییز را میدید نه سفیدی برف زمستان را و نه شکوفه های بهاری را .

گلبرگ های ظریف گل ها زیر پایش جان میدادند . باران را حس نمیکرد ، رنگین کمان خاکستری شده بود ، اسمان هم ، تمام شهر ... همه چیز رنگ باخته بود .

دیگر اواز چکاوک ها را نیز نمیشنید . خاطراتش میسوختند و خاکسترشان در کویر خشک دلش ، اسیر دستان باد ، محو میشدند

سال ها بود که کنج خانه کز کرده بود . اخرین خاطره که بسوزد ، او نیز خواهد سوخت و خاکسترش در دستان باد ، سفر خواهد کرد . تمام خواهد شد . ارام خواهد شد . ارامِ ارام .....

اخرین خاطره که بسوزد ، او نیز خواهد سوخت

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
banooye bahar سه‌شنبه 1 فروردین 1396 ساعت 20:41 http://khaterateman95.blogsky.com

این چقدر غمگین بود:(

اوهوم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد