ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
اجبار ، چیزی که یه بار شاهدش بودم ،تو مهم ترین اتفاق زندگی مهم ترین ادم زندگیم.
و ترس از تکرار دوباره ی این اجبار ، تو مهم ترین اتفاق زندگی خودم. و هر چه قدر زمان این اتفاق نزدیک تر میشه، ترس من هم بیشتر میشه. ترسی که این همه مدت مانع خیلی از چیزایی شده که باید تجربه میکردم.
و الان مثل یه کرم که دور خودش پیله بسته ، هیچی نمیبینم. و دردناک ترین بخشش اینه که ، هیچوقت پروانه نخواهم شد. اخر سر به دست یه نفر از پیله بیرون میام و وارد یه زندان جدید میشم. یه شیشه که توش حبسم کرده یا یه صفحه ی سفید که روش خشک شدم .
افکارت رو عوض کن
همین
گفتنش راحته
من کاملا میفهممت :)
شاید هم وقتی پیلت باز بشه وارد دنیای زیباتری بشی
امیدوارم