ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
چند روزیه خیلی بی حوصلم . البته من همیشه بی حوصلم . فکر کنم مدلم اینجوریه . ولی این چند روز بیشتر از بقیه روزا بود و یکم هم غمگین بودم .
صبح گفتم یه کیک بپزم هم تنوعه هم تجربه و همم اینکه حوصلم میاد سرجاش . ولی چی فکر میکردم چی شد . بیرون کیک سوخت توش کامل نپخت :|
یعنی اگه کسی چیزی میگفت ، کاملا اماده بودم واسه گریه . از اون گریه هایی که هیچکس نمیتونه بندشون بیاره . از طرفی هم چون خیلی وقته گریه نکردم ، شاید شهر تو اشکام غرق میشد !
خب اون قسمت سوخته ش خوشمزه میشه ها
زیادم بد نبود . خوب بود