بالاخره امتحانا تموم شدن و نمره هام یکی از اون یکی درخشان تر وارد سایت میشن :| با این وضعیت میخوام اردشد هم قبول شم -_-
دوره ی تئوری مربگی گیری هم امروز تشکیل شد. دوره ای که باید 6 جلسه میبود ولی ما سر و تهشو تو دو ساعت هم اوردیم :D نه به این دلیل که بی اهمیته یا دور زده باشیم ، به این دلیل که ما تخصصی تر از اینا رو گذروندیم و تصمیم گرفته شد که,به همین چند ساعت بسنده کنیم تا بریم سراغ دوره ی عملی .,احتمالا اسفند برگزار بشه .
الان نه نرفتم میاد ، نه موندم . خابگاه تقریبا خالی شده. فعلا تصمیم گرفتیم تا شنبه بمونیم تا بعد . قطعا بعدش باید برگردم :|
ولی هر چقدر باغچه ی احساساتمو شخم میزنم تا شاید یه حس رفتن پیدا کنم ، بی فایدست . همه جا خالیه خالیه.
قراره فردا بریم گردش . گردش هم,که چه عرض کنم خواهر دوستم بسی مشتاقه که یه بار از تاناکورا واسش هدیه بگیرن: |
واسه همین دوستم میره واسش یه چیزی واسش بگیره.
داشتم در مورد افکارم حرف میزدم که همین دوست محترم پا برهنه پرید وسط حرفم :| تصمیم,گرفتم دیگه هیچچچچوت ازشون حرف نمیزنم .
حیفم میاد ننویسم که امروز با اون پلیور مشکی ، چه قدر قشنگ,شده بود . سمیه میگه همیشه اونو میپوشید خب ، تو الان میبینی ؟ نمیدونم ، شایدم من امروز جور دیگه ای دیدمش... یه جور قشنگ *^▁^*