دنیای من
دنیای من

دنیای من

یه دل میگه برم برم.....

نه رفتنم میاد نه موندم . فکر اینکه سه ساعت بشینم تو اتوبوس کلافم میکنه. فکر اینکه هر روز تو اتاق بمونم ، گوشی به دست رو تخت ، حالمو به هم میزنه.

 ولی خب باید رفت . بالاخره همت کردم و وسایلامو جمع و جور کردم. 

چایی دم کردم باز. اخرین چای این ترم. مهسا و زهرا همچنان رو پروژه ی طراحی فنیشون کار میکنن . 

اهنگ رضا بهرام پخش میشه...  جدیدا عاشق اهنگاش شدم . مخصوصا اونجا که میگه 

" ای دلبرم ، فقط بخند فقط بخند فقط بخند.... " 

فال گرفتیم دیشب . هر سه تاش بد اومد: /  و الان از اون زمانهاییه که به این باور داشته باشم که فال و اینجور چیزا همش خرافاته.... وقتی فکر میکنم ، واقعا نمیدونم اعتقاد دارم به اینجور چیزا یا نه.  ولی خب ادم بعضی وقتا از بس نا امید میشه ، میتونه به هر چیز امید بخشی اعتقاد بیاره .... تا حالا اتفاق افتاده برام ؟ فکر نکنم. ادمی نیستم که همینجوری  ، از سر نا امیدی به چیزی ایمان بیارم . شاید هم مشکل همینجاست ، اینکه به هیچ چیز ایمان ندارم....  

ول کن این حرفا رو... 

فکر سه ساعت نشستن تو اتوبوس ، باز هم کلافم میکنه ....   


نظرات 1 + ارسال نظر
بهنام شنبه 6 بهمن 1397 ساعت 23:53 http://harfehesabi.blogsky.com/

باور کن بهترین و راحت ترین بخش زندگیت همین الانه..
الان که به گذشته نگاه میکنم میبینم چقدر دغدغه هام الکی بودن
چقدر الان همه چیز سخت تر شده
چقدر امتحانای زندگی جدی تر شده
هرچی میریم جلوتر بدبختی ها عظیم تر میشه
واسه همین سعی کن از همون لحظات لذت ببری
چون دوره ی درس و دانشگاه اخرین مرحله ی خوشیه به نظرم....
شاید یه روزی به حرفم رسیدی حالا
شایدم نرسیدی
امیدوارم نرسی!

میدونم . مرحله های بالاتر همیشه سخت ترن و ترسناک تر. یا تو همین مرحله بمونه همیشه ، یا همینجا تموم شه .
همین الانشم رسیدم تقریبا ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد