دنیای من
دنیای من

دنیای من

بارون

گاهی اوغات از اون قوطی کبریت بیا بیرون ، بزار یکم هوا بخوره به سرت . بهار امسال مثل پارسال گرم نیست و همینش خوبه . وقتی به هوای بهار، بارونی نازکتو میپوشی میری بیرون ، خوبیش اینه که بدنت میلرزه ، یه تکونی به خودش میده ، تلاش میکنه گرم بمونه ، زنده بمونه ، و اون موقعه هست که میتونی بگی منم دارم زندگی میکنم. 

اگه بارون بباره ، یکم خیس بشی زیرش ، میدویی دنبال یه سر پناه و توی چاله های اب میوفتی ، اون وقته که شاید دلت بخواد مثل بچگی ها یکم وایسی زیر بارون ، توی چاله های اب بپری ، شاید دلت بخواد زیر بارون یکم برقصی ، یکم بخندی. از اون خنده هایی که فقط گوشه های لبت کشیده میشه نه ها ، از اونایی که دلت میخنده ، چشات میخنده و بعدش لبات خود به خود کش میاد ، بدون اینکه خودت بفهمی  . لبخندی که تو اتوبوس هم دست از سرت برنمیداره و بدون توجه به نگاه های عبوس مردم ، کار خودشو میکنه! 

و تو خونه ، با یه چایی گرم از خودت پذیرایی کنی و راضی باشی از بیرون اومدن از قوطی کبریتت ؛) 




[پ.ن:  و فراموش نکنی که دعا کنی سیل نیاد!!!!!  ]

نظرات 3 + ارسال نظر
arash چهارشنبه 7 فروردین 1398 ساعت 00:08 http://mnevesht.blogsky.com

چه خوب توصیفش کردی این حس رو :)

ممنون

roya دوشنبه 5 فروردین 1398 ساعت 14:01 http://dreamaway.blogsky.com/

اینجا هم بارونه
اما من قوطی کبیرتمو بیشتر دوست دارم ...

تو این اوضاع تو قوطی کبریت باشی به نفعته

iva9 دوشنبه 5 فروردین 1398 ساعت 13:13 http://pabpa.blogsky.com

باران میبارد و او

میخواند از عاشقانه هایش

باران میبارد و من

میلغزم در خاطراتم

چشم هایم را میبندم و

غرق میشوم در چشمانت

باران میبارد و

چترمان را باد میبرد

:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد