دنیای من
دنیای من

دنیای من

روز هایی که از خواب بیدار میشم و خوابم میاد و میخوام کلاس نرم ، به خودم میگم تنبلب نکن پاشو برو ، بخوابی که چی بشه ؟ ( و همزمان یه صدایی درونم میگه ، برم که چی بشه ؟) 

امروز ولی خوابم نمیاد در اون حد اما حس تکواندو ندارم . هوا بارونیه و اسمون تاریک ، تو این هوا یا بایدبزنی بیرون پیاده بری واسه خودت و اخر سر یه کافه ی دنج پیدا کنی و یه نوشیدنی گرم بخوری . ویا باید بری زیر پتو و بخوابی ! 

ولی من امروز میخوام تا 9 لش کنم تو تختم و فکر کنم  . گاهی پاشم و در بالکن رو باز کنم و به سبزهای روشن قشنگ خوابگاه نگاه کنم  . اگه حوصله داشتم چایی بزارم .

و به زندگی تکراری و کسل کنندم فکر کنم. هر روز صبح از خواب بیدار شو و برو کلاس ، بعد بیا چایی بخور ، یکم با هم اتاقیات مسخره بازی در بیار و بعد برو تو لاک خودت. و هر روز تکرار و تکرار و تکرار. 

فکر کردن به تفاوت موقعیت ها رو هم دوست دارم .  مثلا الان که من دارم چرت و پرت مینویسم ، یه نفر دیگه داره تصمیم میگیره که واسه کوهنوردی امروزش کفشای سیاهشو بپوشه یا نارنجی ها رو ! و دقیقا تو همون لحظه ، یه نفر به کفشای پاره ی دخترش نگاه میکنه!  

به این فکر میکنم که چرا دنیا اینقدر ناعادلانست . بعضی ها میگن این دست خود اماست ، خودشون نخواستن که خوب زندگی کنن . نظریه هایی که اعتقاد دارن محیط نمیتونه باعث بشه که یه نفر پیشرفت کنه و یه نفر پسرفت ! و  انسان اراده کنه ال میکنه و...  

همه میدونن که این حرفا یه مشت چرت و پرته که تحویل ادما میدن . 

و اخر سربه این نتیجه میرسم که ، کی میدونه ؟ شاید این دنیا بهشت و جهنم یه دنیای دیگه باشه  ...

نظرات 1 + ارسال نظر
iva9 شنبه 14 اردیبهشت 1398 ساعت 19:47

لبخند بزن
شاید همین لبخند تو
حالِ دلی را خوب کند ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد