دنیای من
دنیای من

دنیای من

آدینه

اینکه جمعه ساعت 6 صبح بیدار بشی و تو این هوای خنک تابستونی بری کوه خیلی خوبه خییییلی . ساعت 10 میتونی یه چایی اون بالا ها بخوری و لذت ببری از منظره  و ساعت 2 که میرسی خونه ، یه دوش بگیری و با یه بشقاب میوه بشینی جلوی تلوزیون و یکی از  فیلمایی که دانلود کردی تابستون ببینی رو نگاه کنی و هوا که تاریک شد ، بری پارک رو به رو ی خونه و دوچرخه سواری کنی و شب که حسابی خسته شدی ، بری تو رخت خواب و تخت بخوابی  .

اما من ، صبح ساعت 8 با صدای مگس گنده ای که از پنجره ی بدون تور حال اومده تو ، بیدار میشم و به این  فکر میکنم که بلند شم پنجره رو باز کنم این مگسه بره بیرن ، و در نهایت مغزم سعی میکنه صداشو نادیده بگیره و پلکام دوباره سنگین میشن... 

دوباره که چشمامو باز میکنم ، میبینم ساعت شده 12 !  

حوصله ی صبحونه خوردم ندارم ، یه شیرینی میخورم به جاش . 

پارچه ی ای که قراره بشه لباس شب رو میگیرم دستم و با یه قیچی کوچیک میوفتم به جون تورهای اضافش . 

ساعت دو میشه ، یه دوش میتونه سر حالم بیاره ولی خب ، اب گرم نداریم فعلا ! سرما خوردگی چند روز پیش که بخاطر دوش اب یخ بود تو تنمه هنوز ، نمیتونم ریسک کنم !

فیلم های دانلود شده رو نمیشه تو تلوزیون دید ، چون ممکنه صحنه ای کوچک از بوسه ی عاشق و معشوقی توش باشه ، صحنه هایی که مخاف عقاید خانوادست!!!!!!!!!   

هوا که تاریک بشه ، از پنجره ی کوچیک اتاق به پارک روبه روی خونه نگاه میکنم و به دوچرخه ی نداشتم فکر میکنم ... 

دوباره پار چه رو میگرم دستم  ...

نظرات 3 + ارسال نظر
arash پنج‌شنبه 24 مرداد 1398 ساعت 22:53 http://mnevesht.blogsky.com

هر دو موردش آشناست. اولاش که همیشه روزهای جمعه تکرار میشد به جز این سه ماه که مورد دوم داره اتفاق میفته

بهزاد شنبه 19 مرداد 1398 ساعت 00:16

اولش فکر کردم رفتی کوه و...
درست میشه ایشالا

خخخخ نکته ی انحرافی بود

Baran جمعه 18 مرداد 1398 ساعت 14:57

اونقدر اون بالا رو دوست داشتنی به تصویر کشیدین ،دلم خواست اون بلا دوتا چایی بخورمبعد دستم زیر سرم باشه و ابرا رو تماشا کنم

اخ اخ اخ اخ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد