دنیای من
دنیای من

دنیای من

اخرین بار

قبلا به این نتیجه رسیده بودم  که ، زمانی که فکر میکنی این اخرین باره ، درواقع اخرین بار نیست ؛ هیچوقت نمیتونی بگی کی اخرین بار بوده چون در واقع اخرین باری در کار نیست . زمانی که وسایلامو جمع کردم و برگشتم شهر خودمون ، فکر نمیکردم دیگه اون خابگاه رو ببینم ولی دیدم . شه شب هم موندم!  

اینبار هم فکر میکنم که اخرین باره که اینجا ، تو این ترمینال نشستم . یه حس قوی بهم میگه این اخرین بار دیگه واقعیه ، ولی یه حس قوی تری میگه نیست. 

خلاصه اینکه از سر بیکاری رو اوردم به فلسفه: ))

چندتا کتاب گرفتم از بچه ها واسه ارشد ولی مطمئن نیستم من بتونم درس بخونم :| 

و به این فکر میکنم که گیریم خوندم و قبولوشدم. دو سال بعدش چی میشه  ؟ برمیگردم به جایی که الان هستم!  و بعد شاید دغدغه ی دکتری داشته باشم: | 

ولی من فکر میکنم تا اینجای زندگی هم که اومدم زیاده . دیگه وقتشه تموم شه با.  خیلی حوصله سر بر شده 

نظرات 1 + ارسال نظر
arash پنج‌شنبه 25 مهر 1398 ساعت 00:20 http://mnevesht.blogsky.com

یادمه بعد اینکه دانشگام تموم شده بود تو یه خلاء افتادم یعنی یه قسمت از وجودم گم شده بود چون چیزی نبود پرش کنه و تقریبا همینی بود که میگی. یعنی زندگی دیگه لذتی نداشت. شایدم همه دنیای اون موقع های من شده بود دانشگاه ولی خب دیگه گذشت. واسه شمام همینه. میگذره شایدم حوصله سر بر نباشه ادامه ش :)

امیدوارم: )

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد