دنیای من
دنیای من

دنیای من

بیا بغلم


این گل رو وقتی از حیاط اوردم تا بزارم جلو پنجره ی اتاقم ، خیلی قشنگ و رعنا بود ؛ برگاش اینجوری وا نرفته بود ، صاف و صوف بود.  


یه روز دیدم دوتا از برگاش وا رفته ، گفتم شانس ما رو ببین تا دیروز قد علم کرده بود عین سرو الان واسه من اخم و تخم میکنه!  یکم که وارسیش کردم دیدم عه ، داره گل میده!!! خیلی ذوق کردم ، چون فکر میکردم مثل این گلای اپارتمانی فقط برگه ، اومدم ذوقمو با بقیه تقسیم کنم که گفتن  اره دیگه اینام گل دارن ، مگه نمیدونستی ؟   

خب درسته میدونستن ولی واسه اون همه ذوق من یه کم ذوق میکردن به جایی بر نمیخورد ، حتی اگه الکی بود. 

منکه هر بار این کوچولوهای سفید و لطیف رو میبینم کلی ذوق میکنم ...

این بود که گذاشتم بمونه تو اتاق .





یه شب دم دمای صبح ، که هوا نه روشنه روشنه ، نه تاریکه تاریک ،بعد یه خواب نه چندان خوب ،  از خواب بیدار شدم و چشمم تو پنجره افتاد بهش  ، برگاش مثل دوتا دست بودن که انگار بازشون کرده بود و میگفت بیا بغلم  

بیشتر ازش خوشم اومد 

سخته پیدا کردن کسی که همیشه اغوشش برات بازه ، حتی وقتایی که بهش توجه نمیکنی و از کنارش رد میکنی. 

مفتخرم که پیداش کردم ، حتی اگه یه گیاه کوچولو باشه... 



نظرات 2 + ارسال نظر
Baran شنبه 3 آبان 1399 ساعت 20:00 https://haftaflakblue.blogsky.com/

من این پست تونو خیلی دوست دارموالبته شما رو بیشتر دوست دارم.هرچند ندیدم تون.نشناسم تون.ولی از تون حس خوبی می گیرم.ولیکن به دل ام نشستین
لطفا مراقب خودتون باشین

چه قد انرژی میده این حرفا به ادم . ممنونم عزیزم

Baran شنبه 2 آذر 1398 ساعت 20:07 http://haftaflakblue.blogsky.com/

....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد