دنیای من
دنیای من

دنیای من

سلام‌‌علِیکُم

من وقتی کنکور دادم ، حسابداری قبول شدم ، که نرفتم . چونکه از این رشته خوشم نمیومد از اول و نمیدونم چرا ! البته اینکه دانشگاه پیام نور قبول شدم هم بی تاثیر نبود . در هر حال ، پس از گزروندن یا گذروندن ۴ سال ، و تمام شدن دانشگاه با بحران دهه بیست سالگی و احساس پوچی و افسردگی و از دست دادن عمر و .... شدم تا اینکه رفتم سر کار . و بعد از یکسال اعصاب خورد کن ، به لطف کارفرمای احمقم ، بالاخره یه فرصت شغلی دیگه به چشمم خورد در شرکت برادر همان کارفرمای مذکور ! درخواست منشی و حسابدار داده بودند . من برای منشیگری درخواست دادم ، اما ار اونجایی که سابقه ی کمی داشتم ، هر کاری تو شرکت انجام داده بودم حتی کوتاه ، تو رزومه نوشتم ، از جمله تجربه ی یک ماهه ی حسابداری و اشنایی به یه نرم افزار حسابداری !  بدجور از اونجا خسته شده بودم و فقط میخاستم فرار کنم ! 

چند روز بعد زنگ زدن واسه مصاحبه و چند روز بعد ترش گفتن که از سال جدید میتونی کارتو شروع کنی ؛ فکر کنم قبلا اینا رو گفته بودم ؟! یادم نیست . در هر حال ، گفتن که قراره بخش حسابداری مشغول شم  و من کفتم من برای عنوان منشی اومده بودم ولی مسئول کارگزینی گفت توانایی هات رو در حدی دیدم که بتونی تو این بخش کار کنی . من o_O 

خب ، به این فکر کردم که شاید حسابداری تو سرنوشتمه :)) من هرچی خاستم دورش بزنم نشد . 

خلاصههه رفتم و مشغول شدم و چیزایی یاد گرفتم . من مسئول حسابداری خدمات پس از فروش هستم ‌که پسر مدیر عامل مدیر بخشه و باید بگم هیچ چیز از مدیریت نمیدونه ! یه پسر ۲۱ ساله که داره مکانیک میخونه ، بدون هیچ تجربه ای مدیر یه بخش شده و الان بخش خدمات کاملاااا از هم پاشیده شده و هیچی سر جاش نیست ، یعنی همه چی خیلی عقب افتاده و قاطی پاتیه ... اینم شانس مایه :)) 

ساختمون اصلی در حال تعمیره و بخش اداری چند تیکه شده . ما هم در گوشه ای از انبار ! که پارتیشن‌بندی کردن مشغولیم . ۶ نفر تو یه جای خیلی کوچیک . واقعا شرایط خوبی نیست . یک ماه اول تنها بودم ، ینی کنار ۴ تا همکار مرد که تازه اشنا شده بودیم و حرف زیادی برای گفتن هم نداشتیم . ولی بعد که منشی بخش اومد و خانم بود اوضاع کمی بهتر شد . الان جو صمیمی تر شده ، ولی امیدوارم تو ساختمون جدید همراه واحد حسابداری کار کنم نه خدمات ‌ . اونجا خیلی راحت تر بودم و بیشتر میتونستم یاد بگیرم . در هر حال ، باید نشست و منتظر ماند .‌

کار نداشتن حس بدی داره ولی کار داشتن هم به همون اندازه میتونه حس بدی بده . اینجوری که ، هر روز ۸ ساعت یا بیشتر کار میکنی ، ولی وقتی میشینم فکر میکنم ، میبینم واقعا ارزش نداره ، چون با این حقوق و این حجم کار من به کوچیک ترین ارزوهام هم نمیتونم برسم ! 

هر روز بیشتر احساس پوچی میکنم ، هر روز بیشتر حس میکنم که از ارزوهام دور میشم  ... هر روز همه چی بی معنی تر میشه . همه چیز خیلی عجیبه . مثل راه رفتن تو مه وقتی خوابی ، همه چی انگار رو هواست ، زیر پامو نمیبینم و هر لحظه ممکنه تو یه گودال عمیق سقوط کنم . واقعا دنیا ارزششو نداره یا حد اقل دنیایی که من توشم‌ ارزششو نداره . اینجا ارزششو نداره  ؛ دلم میخاد میتونسستم مثل راهبای بودا ، برم موهامو از ته بتراشم ، برم تو یه معبد تو دل کوه و از همه چی دور بشم ؛ ولی اینم نمیتونم !

نظرات 3 + ارسال نظر
archer سه‌شنبه 15 تیر 1400 ساعت 01:26 http://mnevesht.blogsky.com

به عنوان کسیکه سالها کارهایی رو انجام میدادم که ازش لذت نمیبردم بلکه متنفر هم بودم یه چیزی رو متوجه شدم. اینکه واقعا ارزشش رو نداره کاری رو انجام بدی که ازش خوشت نمیاد فقط عمرت رو تباه می کنی و روحت رو زخمی و کار به جایی می رسه که از خودت بدت میاد. حالا امیدوارم برا شما اینطوری نباشه ولی بهترین کار به نظرم اینه که دوره های آزاد بگذرون حتی توی خونه و تخصص بگیر حتی شده توی خونه و مجازی و بعد کاری که دلت می خواد حتی اگه شده چند سال آموزش ببین.

باهات موافقم ولی برای رسیدن به کاری که دوستش دارم باید یه سرمایه داشته باشم تا کار خودمو شروع کنم و تو این اوضاع بد پس انداز کردن واقعا سخت شده :(
برای همین اموزش دیدنم باید پول داشته باشی :((

بهزاد دوشنبه 14 تیر 1400 ساعت 23:41

وضعیت هممون تقریبا مشابهه هرچی کار میکنی باز کم میاری پولی نمیدن ولی از بیکاری بهتره ، آدم بیکار فکر و خیال بیشتری میکنه

اخ اخ اخ اره

() دوشنبه 14 تیر 1400 ساعت 23:15

ببخشید ولی حسابداری به نظرم هیچ پیشرفت علمی توش نیست
آپدیت نمیشی
چیز جدیدی نیست که یاد بگیری تا نگرش و اعتقادات رو تغییر بده.
خسته کننده است.

اره ولی از هیچی بهتره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد