بالاخره اومدیم خوابگاه به هوای حرف همکلاسیون که از دهم میریم کلاس. اومدیم افتادیم به جون اتاق. کمدو تمیز کردم ، رودیوار کنار تختم کاغذ کادو چسبوندم . از اون خوشگلا. قلبی قلبیه. بعد موکتو شستیم. بدبختی های قرون وسطایی داریم :|
اومدیم خسته و کوفته مرتب کردن تخت و لباسا و.... رفتم دیدم تو گروه پیام سنجاق کردن که: دوستان کلاسای سه شنبه و چهارشنبه تشگیل نمیشه :| دوتا از گشادا رفتن به استاد گفتن شهرستانی ها نمیان الکی کلاس تشگیل ندین . خب مرض داری مگه ؟ بعد هم توجیه میکنن که امروز رفتیم کلاسا تشگیل نشد ، ژیمناستیک کار نکردیم حرف زدیم و.... اگه زودتر میگفتن ما هم عجله ای نمیومدیم که به کلاسا برسیم. ساعت هفت خبر دادن :|
بعد یکی از این رو مخ ها اومده میگه خب برگردین خونتون . بیشعور علاف. خلاسه اینقدر حرص کشیدم که نگو. بعدشم رفتم حموم . اومدم از خستگی و عصبانیت گونه هام گل انداخته مهسا میگه رژ گونه زدی ؟
من: |
مهسا: D
رژگونه O_o
امروز وقتی داشتم میومدم مامان گریه کرد! هیچوقت جلو روم گریه نمیکرد. فک کنم این سه چهار ماه رو زیادی عادت کرده بود بهم . دلم واسش تنگ شد: (
یکی از ارزوهای محالم اینه که یه با بزززززززززززرگ داشته باشم که نصفش درخت پرتقال باشه و نصف دیگش درخت نارنگی با یه خونه باغ خوشگل و امکانات زندگی . که تو فصل بهار هر صبح ، با بوی شکوفه های پرتقال از خواب بیدار بشم و اوایل پاییز ، وقتی هنوز نارنگی ها سبزن و ترش ، نارنگی بچینم و پرتقال ها رو بو کنم . و زمستونا درختای بی برگی که خواب بهارو میبینن رو تماشا کنم
مامان خیلی حساسه رو اینکه چیزی روی فرش ریخته بشه. مخصوصا اگه شیرین باشه. مثل اب میوه . یه لیوان بزرگ ، نسکافه ی شیرین شده ریختم رو فرش: D نمیشد صداشو در نیاورد واسه همین با چشمایی شبیه چشمای گربه ی شرک اعتراف کردم. چیزی نگفت فقط نا امیدانه نگام کرد :D
دوتا از دوستام که فیزیک میخوندن ، بخاطر سختی درسا و مشروطیت پی در پی ، دوباره کنور دادن . هر دو ریاضی قبول شدن: | یکی ارومیه اون یکی هم شهر خودمون و میخوان برن: |:|
واقعا نمیدونم فازشون چیه و ارزوی موفقیت هم نمیتونم بکنم براشون چون میدونم امکان نداره تو این رشته به جایی برسن .
فقط از خدا یه کم عقل میخوام براشون
خواهرم سرما خورده بود. هی میگفت نزدیکم نیا هی من میرفتم میچسبیدم بهش . اخر سر هم ویروساشو انتقال داد بهم. فقط امیدوارم تا دهم کاملا خوب شه وگرنه تا اخر زمستون کارم در اومده. این ترم شنا هم داریم . نور علا نور میشه.
باتری گوشیم خراب شده. نمیدونم چرا همش همه وسایلام خراب میشن اونم همزمان! اینو کجای دلم بزارم: ((