دنیای من
دنیای من

دنیای من

دونه ی سی و هشتم

یه چیزایی توی سرم هست که هر وقت بهشون پر و بال میدم ، یه حس عجیب پیدا میکنم . برای چند لحظه اونقدر سبک میشم که میتونم با یه برگ توت تو اسمون پرواز کنم . 

یه حس زیبا که عمیقا خوشحالم میکنه . مثل یه نور تو تاریکی ، دنیامو روشن میکنه . مثل قدم زدن تو جنگلای استوایی یا تماشای ستاره ها توی کویر یا نگاه کردن به طلوع افتاب لب ساحل لذت بخشه . 

دلخوشی ها کوچیکی دارم . دلخوشی هایی که هیچکدوم واقعی نیستن ...

دونه ی سی و هفتم

وای خدای من امروز برف بارید  

رفته بودیم خونه ی خواهرم و خونه ی اونا حیاط نداره . از پنجره هم اگه برف ببیاره دیده نمیشه . من رفتم دم در که به جناب شوهر خواهر تو اوردن وسایل کمک کنم و وقتی درو باز کردم دیدم که داره برف میباره . از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم . مثل بچه ها بالا پایین میپریدم  نمیتونید تصور منید چقدر خوشحال شدم . خوشبختانه هوا هم سرد تر شده و اتفاق مورد علاقه ی من ، یخ زدن اب های رو زمین ، رخ داده .ولی بعد از اون برف  ، دیدن اسمون صاف و ستاره های چشمک زن زیاد خوشایند نیست  امیدوارم ابرای سیاه زود تر اسمون شهرمونو بپوشونن و تا میتونن ببارن وببارن و ببارن .


پ.ن : کتابمو خونه ی خواهرم جا گذاشتم  دلم میخواد زود تر تمومش کنم و  برم سراغ کتابای دیگه 

دونه ی سی و ششم

امتحان فیزیک با موفقیت داده شد  البته اگه غیر از این بود به خنگی خودم ایمان میاوردم  سه تا سوال کپی سوالات جزوه . البته باعث تاسفه که  فرمول قسمت دوم سوال اخرو  یادم رفت  ولی من کسی نیستم نیستم که ورقه رو خالی بزارم پس با خلاقیت خودم یه چیزایی نوشتم و به نتایج جالبی رسیدم  

این کلاس هم یکی از چرت ترین کلاسای این ترم هست . مباحث تکراری و خسته کننده ی دبیرستان با مثال ها و تمرین هایی بسی ساده تر از سوالای دبیرستان . واقعا در مقایسه با سوالای وحشتناک دبیرستان ، حل کردن این سوالا واقعا ادمو خر کیف میکنه  و باید اضافه کنم که من تنها دختر این کلاس میباشم . خیلی کسل کنندست  روز اولی که رفتم  استاد گفت که مطمئنی کلاسو درست اومدی؟؟؟ 

اگه مدیر گروه محترممونو یه گوشه کناری تنها گیر بیارم تک تک موهاشو میکنم . اخه اینم انتخاب واحد بود کرد واسه من ؟؟؟   


دونه ی سی و پنجم : سفر

دلم یه سفر میخواد . یه سفر طولانی به دور ترین جای ممکن و البته تنها . و ترجیحا یه جای خیلی سرد و برفی . فکر کنم  نروژ یا ایسلند یا کنادا انتخابای خوبی یاشن . یه کلبه ی کوچیک چوبی کنار یه برکه ی یخ زده ، یه فنجون چای گرم با چند تا بیسکوییت در حالی که بیرون کلبه دونه های درشت برف همه جارو سفید تر میکنن . وای خداجون حتی تصورش هم باعث میشه روحم به پرواز دربیاد .... چه ارامشی 

ولی ... باعث تاسفه که اینجا توشهر ...... زیر اسمونی که نمیتونه تصمیم بگیره ابری باشه یا صاف ، روزای نسبتا گرم پایزی رو سپری میکنم  زندگی یکنواختی که تنها تنوعش مسیر جدید خونه تا دانشگاه بود که اونم عادی شده  

زندگی خیلی خیلی حیلی خیلی یکنواخت من ، امیدوارم زودتر اتفاقی بیوفته که تو رو از این یکنواختی دربیاره . لطفا خودتم یکم همکاری کن 

دونه ی سی و چهارم

نوشتن وقتی لذت بخش میشه که بدونی یه نفر منتظره تا تو بنویسی و اون بخونه . یه نفر که همیشه بهت جواب بده . واسه من که اینطوره ، شاید بقیه همچین حسی نداشته باشن  

عاشق نامه نوشتنم . همیشه ارزو میکردم ای کاش دویست سال پیش به دنیا میومدم . زمانی که مردم برای ارتباط ، نامه نگاری میکردن ، تلگراف میزدن و...

انتظار برای دریافت یه نامه از یه دوست ، هیجانی که موقع باز کردن نامه داری ، شیرینی خوندن یه نامه ی طولانی و جواب دادن به اون . واقعا خیلی لذت بخشه . تکنولوژی همه رو از این حسای قشنگ محروم کرده . 


دونه ی سی وسوم : گریه ی ابرا

دلم میخواد بنویسم ولی حوصله ی جمله سازی ندارم . فکر کنم سرما خوردم ، تنم داره میلرزه .

یه شعر مینویسم . پارسال نوشتمش . اون روز واقعا روز مزخرفی بود . چه قدر گریه کردیم . اون روز اسمون هم دل پری داشت ، شاید هم داشت به حال ما گریه میکرد ....


صدای چیک چیک بارون ، صدای خسته ی ناودون

صدای ناله ی ابرا ، صدای تنگ دلامون 

صدای گریه ی مهتاب ، صدای خسته ی شب تاب

صدای برگ درختا ، صدای سوختن افتاب

صدای گرم نفس هات ، صدای اروم پاهات

صدای گریه های من ، لمس گرمای دو دستات

صدای ساز شکسته ، که تو تنهایی نشسته

سازی که قصه ی عشقش ، پر از قلب شکسته

صدای شر شر بارون ، که میباره رو گلامون

کاش یه روز بارون بشوره ، کینه هارو از دلامون

صدای یه روز ابی ، صدای نرم چمن ها

صدای زمزمه ی باد ، بین عطر یاسمن ها 

صدای یه روز ابری ، روز تاریک جدایی

صدای ناله های من ، حس تلخ بی وفایی

صدای نسیم که اروم ، میپیچه لای درختا

صدای من ، صدای تو ، صدای گریه ی ابرا 

دونه ی سی و دوم

یکی از دوستام که پشت کنکور مونده ازم یه کتاب خواست . داشتم به کتاب نگاه میکردم و مکالمات داخلش که سر کلاس با دوستام مینوشتیمو میخوندم که یه تیکه کاغذ پیدا کردم . یه شعر نوشته بودم روش . به نظرم شعر قشنگی اومد . یه بیت به اخرش اضافه کردم ولی نمیدونستم دقیقا کی نوشتمش واسه همین تاریخ همون روز ، یعنی 94/7/14 رو زیرش نوشتم 

اینم از شعر :

کاغذام خیس شده زیر سقف اسمون

تو چرا باهام بدی ، مگه نبودی مهربون ؟

دوباره نوشتمت از سر خط

بگو یار مهربون کی تو رو کرد اینقده بد؟

اسمون داره میباره واسه حالم میبینی؟

میتونی از تو چشام غصه هامو خوب ببینی

کاغذای خط خطیم پر شده از حسرت و آه

میبینم صورتتو شبا میون نور ماه 


شاعر خوبی میشم به نظرتون ؟؟؟؟ 

دونه ی سی و یکم

دیروز هوا افتابی بود . اسمون ابی بود و تیکه های کوچیک  ابرای سفید توش زیباترش کرده بودن . بعد از چند روز هوای ابری بدون بارون ، قدم زدن زیر نور خورشید خیلی دلپذیر بود . شب هم ماه کامل میدرخشید و ستاره ها چشمک میزدن . اسمون دیشب خیلی تماشایی بود . ولی امروز ابرای سیاه بازم اسمونو پوشوندن . امیدوارم بارون بباره .


پ.ن : کتاب بابا لنگ دراز رو تموم کردم . ولی هیچ جای این کتاب جمله ی  : (( بابا لنگ دراز عزیز، تمام دلخوشی من این است که تو ندانی و دوستت بدارم )) رو ندیدم . همچین جمله ای تو این کتاب نیست ولی نمیدونم چرا خیلیا ازش استفاده میکنن و زیرش هم مینویسن : بابا لنگ دراز / جین وبستر !!!!!!!!!!