-
دونه ی هشتاد و پنجم : چشمای شیشه ای
شنبه 17 بهمن 1394 14:09
معلم فیزیک سال دوم دبیرستان رو هیچوقت فراموش نمیکنم . همیشه ازش میترسیدم و یه جورایی دل خوشی هم ازش نداشتم ولی معلم خوبی بود . سعی میکرد ما رو تشویق کنه درس بخونیم ، البته به روش خودش . و به نظرم نمیدونست که روشش خیلی مخربه ، برای من که اینجور بود . ادم رکی بود و به نظر نترس میومد . شخصیت محمکی داشت . ولی چیزی که باعث...
-
دونه ی هشتاد و چهارم
پنجشنبه 15 بهمن 1394 23:21
فکر میکنم تا حالا نگفتم که دوتا اتاق دارم خونه ما دو طرفش ساختمون هست و وسط حیاط . سمت چپ خونه ی رسمیمونه و سمت راست دوتا اتاق هست که قبلا از هر دوشون به عنوان انباری استفاده میکردیم . تقریبا 6 یا 7 سال پیش ، خواهرم تصمیم گرفت یکی از اون اتاق ها رو تر و تمیز و مرتب کنه و وسایلشو ببره اونجا . چون اتاق سمت راست رو باهم...
-
دونه ی هشتاد و سوم
سهشنبه 13 بهمن 1394 19:05
امروز رفتم انصراف دادم . یه جورایی دلم نمیومد از اینجا برم . اینجا رو دوست داشتـــــــــــــــــــــــــــم الان هم یه حس مزخرفی دارم که ترکیبی از شادی ، غم ، تاسف ، عصبانیت ، تردید ، حسرت و کمی حسادته ! حس بدیه فعلا خودمم نمیدونم چه مرگمه و ارزو میکنم هرگز تو رندکیتون همچین حسی نداشته باشین . رفتن برام خیلی سخته و...
-
دونه ی هشتاد و دوم : تولد
دوشنبه 12 بهمن 1394 12:30
امروز تولدمه
-
دونه ی هشتاد و یکم : تسویه
شنبه 10 بهمن 1394 21:08
5شنبه حاضر شدم برم دانشگاه واسه انصراف که ابجی خانوم زنگ زد و درحین مکالمه با مامان فهمید که من دارم میرم واسه انصراف و گفت که برای انصراف اول باید تصویه کنی :| منم که قربونم بشم کلی بدهی دارم . فکر کنم یه کم هم از شهریه ثابت مونده نمیدونم چجوری ثبت مام کردیم خلاصه گفتم که با جناب بابا حرف بزنم ببینم چی میگه . باهاش...
-
دونه ی هشتادم
سهشنبه 6 بهمن 1394 16:01
قبول شدم
-
دونه ی هفتاد و نهم
سهشنبه 6 بهمن 1394 11:06
امروز نیجه های نهایی قبولین رشته های نیمه متمرکز اعلام میشه سازمان سنجش دو روز پیش یه اطلاعیه داده که اسامی قبول شده ها امروز اعلام میشه !! فعلا که خبری نیست :|:| مسئولین محترم انگار در حال غنی سازی اورانیوم هستن که اینقدر طولش میدن نه به کنکور که نتایج یه ماه زود تر اومد نه به این که تا نکشنمون رضایت نمیدن با دوستان...
-
دونه ی هفتاد و هشتم
جمعه 2 بهمن 1394 22:58
امروز با مامان خانوم رفتیم خونه ی مامان بزرگ . مامان داره یه سریال میبینه . فکر کنم معمای شاه باشه . صدای اهنگ "کوچه لر سو سپمیشم "رو شنیدم . چه قدر دوست دارم این اهنگو نمیدونم چرا ولی هر وقت این اهنگو میشنوم یاد بچگیام میوفتم !!! یاد خونه ی قدیمی مامان بزرگ و اشپزخونه ی کوچیکش که یه پنجره ی گرد روی سقفش...
-
دونه ی هفتاد و هفتم : شما که ....
پنجشنبه 1 بهمن 1394 19:59
توی رویا هام هنوز کنار برکه ی سفید با یه گل تو دستتون برای من منتظرید شما اونجایید هنوز پشت گلای کاغذی چشماتون پر شده از حس بدِ دلواپسی تماشای چشماتون که پر شده از انتظار مثل باغ پاییزه که اومده پیشش بهار شما که شمع شب تاریک قصه هام بودین شماکه ستاره ی پر نور رویاهام بودین شما که ریشه دوندین توی خاک باغچمون شما که...
-
دونه ی هفتاد و ششم
چهارشنبه 30 دی 1394 13:25
تاریکی رو دوست دارم ، هروقت شبا برق قطع میشه تنها کسی که از این اتفاق لذت میبره منم مخصوصا اگه ماه کامل باشه و نورش از پنجره ی بتابه تو خونه ، خوشحالیم کامل میشه ! ولی .... همونقدر که تاریکی رو دوست دارم ، ازش میترسم ارتفاع رو هم دوست دارم ، عاشق جاهای بلندم ... ولی از ارتفاع هم میترسم :| تغیرات بزرگ و اساسی رو دویت...
-
دونه ی هفتاد و پنجم
سهشنبه 29 دی 1394 16:24
امتحانا تموم شد . اخریشو دیروز دادم و باید بگم که این درس پاس نمیشه دیروز صبح که بیدار شدم ، اصلا حس خوبی نداشتم . به زور اماده شدم و رفتم سوار تاکسی شدم . تو تاکسی نشسته بودم و بیرونو نگاه میکردم که اقای عینکی رو دیدم ! اون طرف خیابون بود . اتفاق خوبی بود . اون حس بد و کسل که هنوزم باهام بود با دیدنش رفت با خودم فکر...
-
دونه ی هفتاد و چهارم
یکشنبه 27 دی 1394 16:40
دیشب از سقف خراب ارزویم ، خاطراتت چکه میکرد ........ ------------------------------- یه لیوان چای تلخ ، تلخ تر از همیشه ، جای خالی قند کنار لیوان ، من و شب و دنیای مجازی ..... جای خالی یه رویای شیرین ..... اتاق تاریک ، اهنگ تکراری ، خاطرات خاک گرفته و من ، تلخ تر از همیشه .....
-
دونه ی هفتاد و سوم
چهارشنبه 23 دی 1394 22:49
حموم کردن چه قدر خوبه ولی خشک کردن مو ها بعد از حموم کردن تمام مزشو میپرونه یکی مو های منو خشک کنه وقتی بچه بودم خواهرام این کارو برام میکردن کاش بازم بچه بودم کجایی ابجــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی جــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــون پ.ن : قر دادن جلوی اینه با مو های نم دار هم عالمی دارد
-
دونه ی هفتاد و دوم
سهشنبه 22 دی 1394 22:52
بعد از یه روز خسته کننده ، دیگه انرژی برای درس خوندن نمونده . حتی واسه حل 3 تا تمرین !!! اگه بخونم هم چیزی یاد نمیگیرم پس باید بمونن واسه فردا . امتحان ساعت 11 ، صبح 7:30 بیدار میشم و از 8 شرو میکنم تا 9:30 تمرینا حل میشه و یه بار هم قسمت های سخت و فرمولا مرور میشه . از فیزیک متنفرم از امتحان هم همینطور واسه روزای...
-
دونه ی هفتاد و یکم
یکشنبه 20 دی 1394 01:30
احتمالا خونمونو عوض کنیم این خونه یکم قدیمیه با یه معماری افتضاح!!!!!!! صاحب قبلی اینجا بنا بوده و طرح خونه رو خودش ریخته و ساخته !!! خونه ای که طراحش یه بنا بوده ، خودتون تصور کنید چقدر میتونه افتضاح باشه !!!! من همیشه با اینجا مشکل داشتم ولی الان که حرف از رفتن شده ، یکم دلم گرفته . من تو این خونه چشم باز کردم و...
-
دونه ی هفتادم : کاش تو بودی....
جمعه 18 دی 1394 20:41
هر چیزی رو که از ته دلت بخوای و بهش فکر کنی ، به دست میاریش . تمام کائنات دست به دست هم میدن تا تو رو به خواسته ات برسونن . ..... این حرفو زیاد شنیدم . هر چیزی رو که از ته دل بخوای و بهش فکر کنی و فکر کنی ، به دستش میاری ! دارم بهت فکر میکنم ، وقتی دارم راه میرم ، وقتی دارم فیلم میبینم ، وقتی اهنگ گوش میدم ، همش به تو...
-
دونه ی شصت و نهم : خاطره !!!
چهارشنبه 16 دی 1394 18:24
داشتم دفتر خاطراتمو میخوندم چه چیزایی نوشتم چه نقاشی هایی کشیدم یکیشونو اینجا مینویسم ، تنها خاطره ی قابل اشتراک !!!!! 92/10/22: و فردا روز مرگ منه :|:| روزی که احتمالا....نه فکر بد نمیکنم . نباید کمتر از 16بشم . پس بد ترین شرایط رو در نظر میگیریم ،15 . و بهترین شرایط 18 . این کارا از من بعیده هاااااا . به نظرم از...
-
دونه ی شصت و هشتم :یکی بود یکی نبود
سهشنبه 15 دی 1394 21:22
یکی بود یکی نبود بین یاسای کبود یه دل دیونه که بود و نبود بعد اون براش دیگه مهم نبود مینشست بین گلای اطلسی تو یه باغ پر از هوای بی کسی لحظه هایی پرِ از دلواپسی قلبی خسته از غم بی نفسی یکی بود یکی نبود جز غم دوری اون هیچی نبود بعد اون خشک شده یاسای کبود اون دل دیونه که بود و نبود بعد اون براش دیگه مهم نبود پی رد پای...
-
دونه ی شصت و هفتم
سهشنبه 15 دی 1394 11:28
امروز میخواستم تا ساعت 4 درس بخونم بعد برم بیرون و خرید کنم ولی بخاطر حرف یه نفر حالم بدجور گرفته شد گریم گرفت اخه چرا اینکارو میکنن؟ امروز قرار بود یه روز خوب باشه ولی با حرف یه نفر خراب شد . وقتی گرریه میکنم تا چند ساعت گریم بند نمیاد . واسه همین از خونه اومدم بیرون . موثر بود ولی نه زیاد . چشمام بازم خیس میشن ....
-
دونه ی شصت و شیشم : عشق اول من !!!
دوشنبه 14 دی 1394 00:23
قلعه ی متحرک هاول ، یکی از بهترین انیمیشین هایی بود که دیدم . از شخصیت هاول خیلی خوشم میاد خیلی دوستش دارم ، نه عاشقشم وقتی تو موقعیتی نیستی که بتونی عشق واقعی رو تجربه کنی ، یه هو به خودت میای و میبینی فکر و ذکرت شده یه نفر که حتی وجود خارجی هم نداره !!!! فکر کنم هاول عشق اولم باشه . تا اخر عمر فراموشش نمیکنم با...
-
دونه ی شصت و پنجم
جمعه 11 دی 1394 23:15
دیشب بارون بارید ! امشب داره برف میباره ، بازم داره برف میباره ولی چرا من این قدر ناراحتم ؟ دلم بد جوری گرفته . دنبال یه بهونه میگردم واسه گریه کردن ولی هیچ بهونه ای نیست . چه بی هوا هوای گریه دارم !!! چشمامو میبندم و یه ارزو میکنم . خدا یا میدونی ارزوم چیه؟ معلومه که میدونی ، فقط تو میدونی . میشه بهم بگی کی براوردش...
-
دونه ی شصت و چهارم
پنجشنبه 10 دی 1394 23:34
چه بادی میاد !!! صدای باد رو دوست دارم . البته تو پاییز قشنگ تره وقتی صدای برگای خشک روی زمین رو هم در میاره ! شاخه های درختای حیاطمون دارن تکون میخورن . گاهی وقتا ، توی تاریکی ، سایه شون که میوفته روی پرده اتاق ، میترسونتم . انگار یکی داره دستشو برای کمک تکون میده . 30 دقیقه مونده تا سال 2015 تموم شه . کاش سال نوی ما...
-
دونه ی شصت و سوم
چهارشنبه 9 دی 1394 10:15
بعد از 6 تا امپول ، قرص ، شربت و .... سرماخوردگیم بهتر که نشده هیچ ، بد تر هم شده دیشب نتونستم خوب بخوابم . زیر چشمام سیاه شده قیافم داغونــــــــــــ شبیه کارتون خوابا شدم خلاصه این روزا قیافم خیلی دیدنی شده مثلا برنامه ریزی کرده بودم این هفته بشینم درس بخونم...
-
دونه ی شصت و دوم :زمان رو برگردون!!
دوشنبه 7 دی 1394 23:00
این نقاشیمو خیلی دوست میدارم
-
دونه ی شصت و یکم : امپوووووووووووول
یکشنبه 6 دی 1394 15:54
سرما خوردم . بعد ازاصرار های خانواده ، رفتیم دکتر . من خودم نمیخواستم برم چون میدوستم کار به امپول میکشه . راستش من از امپول خوشم نمیاد و همیشه بخاطر این موضوع نمیرم پیش دکتر . دکتر گرامی 6 تا امپول تجویز کرد. سه تاش برا امروز و سه تا هم برا فردا . خانمی که امپول تزریق میکنه خیلی خوش اخلاق و مهربونه و خنده رو . ما رو...
-
دونه ی شصتم :شوخی !
شنبه 5 دی 1394 23:20
امروز به اشتباه یه پیامو واسه یکی دیگه فرستادم . واااااااااااااااای خیلی ضایه شد پیامشم یه شوخی سرکاری بود ادمو واسه یه لحظه سکته میداد این دوست عزیزم حال خیلی بدی پیدا کرده بود . متحم شدن به کاری که نکردی ، حس مزخرفی داره بعد از توضیحی که بهش دادم یه خخخخخخخخخخ برام فرستاد که باعث شد یکم حالم بهتر شه . واقعا خیلی...
-
دونه ی پنجاه و نهم
شنبه 5 دی 1394 18:51
به دنیا اومدن تو این زمان ، بدترین اتفاق ممکن بود . دلم میخواست زمانی به دنیا میومدم که نه خبری از ساختمون های بلند بود ، نه ماشین ، نه تکنولوژِی و ..... مثلا 300 یا 500 سال قبل . خودم میرفتم از چشمه اب میاوردم ، لباسای بلند میپوشیدم ، تو چمنزارا قدم میزدم و .... در هر صورت به نظرم دنیا اون وقتا بهتر و قشنگ تر از الان...
-
دونه ی پنجاه و هشتم
جمعه 4 دی 1394 13:05
مامان خانوم سرما خورده شدیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد . همه کارای خونه افتاده گردن من ته تغاری بودن همچین دردسر هایی هم داره دیگه . دیروز نهار که باقی مونده ی غذای پری روز رو گرم کردم شام هم که نخوردیم امروز نهار ساندویچ درست میکنم و خواهر عزیزم هم زنگ زد گفت که واسه مامان خانوم سوپ میاره پا شم برم سیب...
-
دونه ی پنجاه و هفتم
پنجشنبه 3 دی 1394 21:05
خیلی اعصاب خورد کنه که یه ادم اعصاب خورد کن مدام جلو چشمت باشه و تک تک حرکاتش ، حتی غذا خوردنش ، حرصت بده . وایسه جلوت و تو صورتت ، خر فرضت کنه و بهت دروغ بگه . و بد تر از همه اینه که اون ادم عزیزت باشه و نتونی بهش فهش بدی یا نفرینش کنی یا ارزو کنی بره زیر ماشین و .... امروز دوباره یکی رو برق گرفت و قبضش اومد واسه من...
-
دونه ی پنجاه و ششم
سهشنبه 1 دی 1394 23:35
مامان خونه نیست ، خونه یه جوری شده . اصلا خوشم نمیاد از جوش میخوام واسه امتحانا خوب درس بخونم و اگه بشه معدلم الف بشه البته به نظرم کار سختیه چون طول ترم چیزی نخوندم و بد تر اینکه دوتا امتحانم تو یه روز افتاده ریاضی و گسسته تفسیر قران هم که جناب استاد فرموده تا صفحه ی 167 باید بخونیم . بیشتر از همه از این یکی میترسم ....