-
دونه ی پنجاه و پنجم
سهشنبه 1 دی 1394 17:26
دیشب ساعت 2 رسیدیم خونه . قرار بود زود تر بیایم و لی اقایون تصمیم گرفتن گل یل پوچ بازی کنن . واسه خودشون کلی خندیدن و حال کردن ، ما هم عین گوجه نشسته بودیم یه طرف نگاشون میکردیم قرار بود گروه بازنده بقه رو مهمون کنه که اونم اخر سر دبه کردن و نتیجه مساوی اعلام شد مرد است دیگر.... دیشب به این فکر کردم که اگه الان دانش...
-
دونه ی پنجاه و چهارم
دوشنبه 30 آذر 1394 18:54
امروز دو جلسه پشت سر هم فیزیک داشتم. اینقدر خسته بودم تو کلاس بحث کشیده شد به ازدواج و پیچیدگی خانوما!!! نمیدونم چرا اقایون اینقدر اصرار دارن که خانوما پیچیده هستن و نمیشه شناختشونو . به نظر من که اصلا هیچ پیچیدگی وجود نداره . رفتار های ما ها کاملا عادی و ساده است . اقایون یکم پپه تشریف دارن بعدشم خسته و کوفته اومدم...
-
دونه ی پنجاه و سوم
یکشنبه 29 آذر 1394 11:23
وقتی داشتم میومدم سمت ساید ، ساختمان عمران و معماری رو دیدم . یه زمانی چه قدر ذوق میکردم وقتی جایی رو میدیدم که مربوط به معماری بود! ولی الان فقط حسرت میخورم به این فکر میکنم که چه قدر راحت کنارش گذاشتم . خیلی راحت . باید اعتراف کنم که برای رسیدن بهش تلاشی نکردم و الان خیلی ازش فاصله گرفتم . لپ تاپم رفت باید تا وقتی...
-
دونه ی پنجاه و دوم
شنبه 28 آذر 1394 22:44
امروز از ساعت 12 رفتم بیرون و ساعت 9 رسیدم خونه . اینقدر خسته شدم هوا خیلی سرد و خشک بود . گونه هام سرخ سرخ شده . شبیه بچگیام شدم اخه تا 15 سالگی همیشه لپام سرخ بود . اصلا خوشم نمیومد البته الانم هستا ولی مثل اون وقتا شدید نیست . ولی امروز هوای سرد باعث شده درست مثل اون موقه ها بشم فردا لپ تاپ میره پیش دکتر واسه جراحی...
-
دونه ی پنجاه و یکم
چهارشنبه 25 آذر 1394 23:29
وای چقدر سرده هوا . میگم خدا جون ، اگه بی ادبی نباشه یه پیشنهادی داشتم خودت که در جریانی 10 سال بود که شهر ما یه زمستون درست وحسابی ندیده بود . نظرت چیه این سرما رو یه دفه نازل نکنی و تقسیمش کنی و هر سال یکمشو بفرستی برامون؟ البته میدونی که من خیلی دوست دارم هوای سردو ولی سرمایی هم هستم اون از تابستون که تبخیر شدیم...
-
دونه ی پنجاهم
چهارشنبه 25 آذر 1394 12:38
برف بند اومده و خورشید داره میتابه . البته هنوز تیکه های تیره ی ابرا تو اسمونن و گهگداری جلوی خورشیدو میگیرن . بعد از چندین روز هوای ابری و برف ، نور خورشید و گرمای ضعیفش دلگرم کنندست امروز بازم کلاس گسسته دارم اونم دو ساعت پشت سر هم ولی نیشم هنوز بازه یکم نگرانم میکنه چون ممکنه یه زد حال حسابی بخورم . امیدوارم این زد...
-
دونه ی چهل و نهم
سهشنبه 24 آذر 1394 23:14
نمیدونم چه حکمتیه هر کی رو برق میگیره قبضش میاد واسه من ! شانس ندارم که جدیدا خیلی پر حرف شدم ، نیشم هم تا بناگوش بازه و بسته نمیشه فکر کنم بخاطر تغییر فصل باشه وگرنه من ادم کم حرفی هستم به به فردا کلاسم بعد از ظهره میتونم تا ساعت 10 بخوابم البته اگه پدر جان و مادر محترم از ساعت 7 صبح بیدارم نکنن ! باید اعتراف کنم که...
-
دونه ی چهل و هشتم
سهشنبه 24 آذر 1394 11:17
بالاخره بعد از مدت ها یه بار اومدم سایت دانشگاه و اینجا باز بود! ولی خیلی شلوغه ادم معذب میشه بیرون تو محوطه چند نفر داشتن برف بازی میکردن . خیلی دوست داشتم یه دوستی کنارم بود تا باهم بازی کنیم . ولی اینجا هیچ دوستی ندارم به قول دوستم خیلی موچول هستم موچول اصطلاح من در اوردی دوست عزیزمه که به معنی یه ادم مغرور ، سرد ،...
-
دونه ی چهل و هفتم
دوشنبه 23 آذر 1394 19:24
دیشب وقتی من میخوابیدم برف بند اومده بود . صبح که بیدار شدم همه جا سفید بود ساعت 8 کلاس داشتم . اول فکر کردم نرم . خیلی خوابم میومد و سردم بود ، ولی بعد گفتم که همچین فرصتی معلوم نیست دیگه کی گیرم بیاد . واسه همین اماده شدم و رفتم دانشگاه و کلاس تشگیل نشد چون فقط 4 نفر بودیم ! فکر کنم استاد هم به خودش زحمت نداده بود...
-
دونه ی چهل و شیشم
یکشنبه 22 آذر 1394 21:16
وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای خدا جون داره برف میباره دونه های برف چقدر بزرگن . درست از همونایی که من دوست دارم . هیچکس نمیتونه تصور کنه چه قدر خوشحالم زمین داره کم کم سفید میشه اگه مامان و بابا ببینن که از خوشحالی اشکم در اومده قطعا فکر میکنن دیونه شدم
-
دونه ی چهل و پنجم
شنبه 21 آذر 1394 12:40
همسایمون مراسم ختم انعام داره . مامان گیر داده که تو هم باید بیای اصلا حوصلشو ندارم . ترجیح میدم بشینم خونه و فیلممو نگاه کنم . ولی از طرفی هم اگه نرم مامان دلگیر میشه . امروز هوا ابریه . این هوا های ابری خشک حالمو به هم میزنن
-
دونه ی چهل و چهارم
جمعه 20 آذر 1394 21:21
چه قدر این شعرو دوست دارم مخصوصا اون قسمت که با قرمز نوشتم من مناجات درختان را هنگام سحر، رقص عطر گل یخ را با باد، نفس پاک شقایق را در سینه کوه، صحبت چلچلهها را با صبح، نبض پاینده هستی را در گندمزار، گردش رنگ و طراوت را در گونه گل همه را میشنوم، میبینم! من به این جمله میاندیشم، به تو میاندیشم! ای سراپا همه خوبی...
-
دونه ی چهل و سوم
چهارشنبه 18 آذر 1394 23:48
اسمونو نگاه میکنم . یه تیکه ابر هم وجود نداره . خیلی صاف و اروم . از ارامشش بدم میاد . از دیدن ستاره ها هم بدم میاد . هیچی سر جاش نیست چاقوی بزرگ اشپزخونه خیلی تیزه . هر وقت میگیرمش تو دستم ، دلم میخواد محکم بکشم به نوک انگشتام . توی ذهنم بار ها و بار ها این کارو کردم . خون گرمی که از نوک انگشام به زمین میزیزه رو دیدم...
-
دونه ی چهل و دوم
چهارشنبه 18 آذر 1394 10:48
خوابیذن تا ساعت 10 چه کیفی میده مخصوصا تو روزای سرد زمستون اینترنتمو تمدید کردم و سری جدید دانلود هام شرو شده از این بابت خیلی خوشحالم . امروز حس رفتن به دانشگاهو ندارم ولی مجبورم برم چون گسسته رو خوب بلد نیستم و اگه یه جلسه هم تو کلاس نباشم کلا کارم تمومه . و خدای من ، امتحان ریاضی و گسسته تو یه روزه باید یه جوری یکی...
-
دونه ی چهل و یکم
سهشنبه 17 آذر 1394 22:54
ناخن هایم شکسته اند! موهایم را کوتاه کرده ام ... میگویند حیف شد، موهای قشنکی داشتی! نمیدانند دور از دست های تو ان مو ها .... تنها طناب داری بود دور گردنم ... پ.ن : دوباره فکرای احمقانه ای به ذهنم رسیده . فکرای احمقانه و بیرحمانه . نمیدونم چی میتونه این فکر ها رو از سرم بیرون کنه ... پ.ن 2: اگه یه روز شکست عشقی بخورم ،...
-
دونه ی چهلم
یکشنبه 15 آذر 1394 14:36
باید بگم عاشق استاد ریاضیمون شدم . حرفاش واقعا اموزنده هستن . تو این دو ماه خیلی چیزا ازش یاد گرفتم و نگاهم به بعضی چیزا تغییر کرده . استاد زبانمون هم همینطور . خوبه که با همچین ادمایی اشنا شدم . الان میفهمم کسایی که وارد زندگیمون میشن چه قدر میتونن مسیر زندگیمونو عوض کنن . گاهی وقتا فقط یه جمله باعث میشه که نگاهت به...
-
دونه ی سی و نهم :خوشبختی
شنبه 14 آذر 1394 22:35
یه مزاحم تلفنی دارم که تقریبا از دوسال پیش پیداش شده . برخلاف تمام مزاحم ها ، این اقا اسم و فامیل منو میدونست فکر کنم شماره مو از یکی از اموزشگاه ها برداشته باشه . خلاصه دو ساله که هر چند یه بار پیام میده و یه سری چرت و پرت مینویسه . البته هیپوقت جوابی دریافت نمیکنه امروز بعد از چند پیام ، نوشته که :((خانم ...... به...
-
دونه ی سی و هشتم
شنبه 14 آذر 1394 21:32
یه چیزایی توی سرم هست که هر وقت بهشون پر و بال میدم ، یه حس عجیب پیدا میکنم . برای چند لحظه اونقدر سبک میشم که میتونم با یه برگ توت تو اسمون پرواز کنم . یه حس زیبا که عمیقا خوشحالم میکنه . مثل یه نور تو تاریکی ، دنیامو روشن میکنه . مثل قدم زدن تو جنگلای استوایی یا تماشای ستاره ها توی کویر یا نگاه کردن به طلوع افتاب لب...
-
دونه ی سی و هفتم
جمعه 13 آذر 1394 01:23
وای خدای من امروز برف بارید رفته بودیم خونه ی خواهرم و خونه ی اونا حیاط نداره . از پنجره هم اگه برف ببیاره دیده نمیشه . من رفتم دم در که به جناب شوهر خواهر تو اوردن وسایل کمک کنم و وقتی درو باز کردم دیدم که داره برف میباره . از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم . مثل بچه ها بالا پایین میپریدم نمیتونید تصور منید چقدر خوشحال...
-
دونه ی سی و ششم
پنجشنبه 12 آذر 1394 13:40
امتحان فیزیک با موفقیت داده شد البته اگه غیر از این بود به خنگی خودم ایمان میاوردم سه تا سوال کپی سوالات جزوه . البته باعث تاسفه که فرمول قسمت دوم سوال اخرو یادم رفت ولی من کسی نیستم نیستم که ورقه رو خالی بزارم پس با خلاقیت خودم یه چیزایی نوشتم و به نتایج جالبی رسیدم این کلاس هم یکی از چرت ترین کلاسای این ترم هست ....
-
دونه ی سی و پنجم : سفر
چهارشنبه 11 آذر 1394 22:46
دلم یه سفر میخواد . یه سفر طولانی به دور ترین جای ممکن و البته تنها . و ترجیحا یه جای خیلی سرد و برفی . فکر کنم نروژ یا ایسلند یا کنادا انتخابای خوبی یاشن . یه کلبه ی کوچیک چوبی کنار یه برکه ی یخ زده ، یه فنجون چای گرم با چند تا بیسکوییت در حالی که بیرون کلبه دونه های درشت برف همه جارو سفید تر میکنن . وای خداجون حتی...
-
دونه ی سی و چهارم
سهشنبه 10 آذر 1394 21:45
نوشتن وقتی لذت بخش میشه که بدونی یه نفر منتظره تا تو بنویسی و اون بخونه . یه نفر که همیشه بهت جواب بده . واسه من که اینطوره ، شاید بقیه همچین حسی نداشته باشن عاشق نامه نوشتنم . همیشه ارزو میکردم ای کاش دویست سال پیش به دنیا میومدم . زمانی که مردم برای ارتباط ، نامه نگاری میکردن ، تلگراف میزدن و... انتظار برای دریافت...
-
دونه ی سی وسوم : گریه ی ابرا
دوشنبه 9 آذر 1394 20:29
دلم میخواد بنویسم ولی حوصله ی جمله سازی ندارم . فکر کنم سرما خوردم ، تنم داره میلرزه . یه شعر مینویسم . پارسال نوشتمش . اون روز واقعا روز مزخرفی بود . چه قدر گریه کردیم . اون روز اسمون هم دل پری داشت ، شاید هم داشت به حال ما گریه میکرد .... صدای چیک چیک بارون ، صدای خسته ی ناودون صدای ناله ی ابرا ، صدای تنگ دلامون...
-
دونه ی سی و دوم
شنبه 7 آذر 1394 10:33
یکی از دوستام که پشت کنکور مونده ازم یه کتاب خواست . داشتم به کتاب نگاه میکردم و مکالمات داخلش که سر کلاس با دوستام مینوشتیمو میخوندم که یه تیکه کاغذ پیدا کردم . یه شعر نوشته بودم روش . به نظرم شعر قشنگی اومد . یه بیت به اخرش اضافه کردم ولی نمیدونستم دقیقا کی نوشتمش واسه همین تاریخ همون روز ، یعنی 94/7/14 رو زیرش...
-
دونه ی سی و یکم
جمعه 6 آذر 1394 15:25
دیروز هوا افتابی بود . اسمون ابی بود و تیکه های کوچیک ابرای سفید توش زیباترش کرده بودن . بعد از چند روز هوای ابری بدون بارون ، قدم زدن زیر نور خورشید خیلی دلپذیر بود . شب هم ماه کامل میدرخشید و ستاره ها چشمک میزدن . اسمون دیشب خیلی تماشایی بود . ولی امروز ابرای سیاه بازم اسمونو پوشوندن . امیدوارم بارون بباره . پ.ن :...
-
دونه ی سی ام
چهارشنبه 4 آذر 1394 19:15
همین الان یه چیز وحشتناک یادم اومد . شنبه امتحان میان ترم مبانی کامپیوتر دارم و از اول ترم تا حالا حتی یه کلمه هم نخوندم برای یک شنبه هم باید کلی تمرین ریاضی بنویسم که به لطف رشته ای که میخونم (کامپیوتر) تمرینای ما خیلی سخت تر از کسایی هست که رشتشون میکروبیولوژیه . سوالای این بار خیلی سخت هستن و به قول خود استاد ابر...
-
دونه ی بیست و نهم
چهارشنبه 4 آذر 1394 17:19
بعد از امتحان عملی تربیت بدنی (که کاملا خرابش کردم ) خیلی سعی کردم جلوی خودمو بگیرم و در مورد زندگی دانشجویی تو یه شهر دیگه و موندن تو خوابگاه فکر نکنم ولی تلاشام بیفایده بود هرچی بیشتر سعی میکنم بهش فکر نکنم ، بیشتر به سمتش تمایل پیدا میکنم و زمانی که به خودم میام میبینم ساعت هاست که در مورد این موضوع خیال پردازی...
-
دونه ی بیست و هشتم : من و ابجیام !
سهشنبه 3 آذر 1394 23:45
من دوتا خواهر دارم که از خودم بزرگ تر هستن . یکی 7 سال و یکی 11 سال . با اینکه اختلاف سنیمون زیاده ، ولی خیلی خیلی خیلی باهم صمیمی هستیم . هر وقت سه تامون یه جا جمع میشیم کلی میخندیم . امروز هم یکی از اون روزا بود . خیلی خندیدیم و خوش گذروندیم خواهرام خیلی مهربونن و همیشه هوامو دارن . خیلی هوامو دارن از بچگی همینطور...
-
دونه ی بیست و هفتم
سهشنبه 3 آذر 1394 18:28
برگ درختاب حیاطمون ریخته . درختای لخت ، واقعا غم انگیز به نظر میرسن . مخصوصا وقت غروبایی که رنگ هوا نارنجی میشه و انعکاس این رنگ روی زمین ،زمینو خیلی خیلی خیلی خیلی دلگیر میکنه . واسه همین هر روز دعا میکنم که هرچه زود تر برف بباره و درختای بیچاره یه لباسی تنشون کنن .
-
دونه ی بست و ششم : خواب
دوشنبه 2 آذر 1394 23:18
چن وقت پیش یه کتاب خوندم که در مورد خون اشام ها بود . البته کتاب بسیار چرت و مزخرفی بود ! یه فیلم هم تماشا کردم که در مورد یه دختری بود که میتونست روح ها رو ببینه البته بیشتر فانتزی بود تا ترسناک ولی بازم قیافه ی روحاش یکم ناجور بود . اون کتابی هم که تو پست قبل گفتم ، توش یه جادوگر خبیث بود . فکر کنم درمورد خواب هام...