-
دونه ی صد و پانزدهم : اندر احوالات ما
سهشنبه 31 فروردین 1395 23:11
یک کمی هم حرف بزنیم از دانشگاه و خوابگاه و کلا س ها . کم کم داره از دانشگاه و این رشته خوشم میاد . درسته که خیلی سخته ، سخت تر از چیزی که فکرشو میکردم . راستش من اصلا این رشتو رو عددی حساب نمیکردم و با خودم میگفتم کسایی که این رشته رو میخونن خودشون و علاف کردن . بیشتر مردم همین تفکر رو نسبت به این رشته دارن ولی وقتی...
-
دونه ی صد و چهاردهم : بی قراری
سهشنبه 31 فروردین 1395 09:54
تمام شهر میگریست و میان این همه بی قراری ، آرام تر از هر کس ، به چشمان بی قر ارت خیره مینگریستم چشم هایی که بی قراری اش برای پیدا کردن من نبود صدایت که نامی آشنا را فر یاد میزد اما نام من نبود تمام شهر میگریست اما من ، آرام تر از همیشه ، فقط به بی قراری تو مینگریستم بی قراری که برای من نبود.....
-
دونه ی صد و سیزدهم : حسادت ؟؟
پنجشنبه 26 فروردین 1395 16:39
ادم حسودی نیستم اما فکر میکنم اون روز داشتم به یکی حسادت میکردم . وقتی به یکی حسادت میکنی ، عصبانی میشی و دوست داری سر به تن اون ادم نباشه ولی من فقط ناراحت شدم و دلم میخواست جای اون بودم . دلم میخواست اون لبخند کم یاب و شیرین نصیب من بشه ! بعد از اون اتفاق اروم تر از همیشه بودم . نمیدونم شاید هم حسادت نبوده ، شاید...
-
دونه ی صد و دوازدهم : منِ خوب ، منِ بد !
یکشنبه 22 فروردین 1395 22:28
بالاخره تونستم برم تو دل آب شروعی طوفانی در وسط ترم امروز ترسم از آب ریخت . و درمورد اینکه چی شد که اینجوری شد باید بگم که وقتی وارد استخر شدم دوتا بچه ی چهار پنج ساله دیدم که مثل ماهی داشتن شنا میکردن . به خودم گفتم خاک تو سرت کنن از یک پنجم تو هم کوچیکترن !!!!!!!!!!!!! و وقتی دیدم که یکیشون دختر مربیمونه یه هو...
-
دونه ی صد و یازدهم : امروز
یکشنبه 22 فروردین 1395 16:18
تا اینجا ، امروز خیلی کسل کننده بود . از دست دوستم دلخورم ، البته نمیدونم اون خودشو دوست من میدونه یا نه ولی برای من اون یه دوسته . هر دومون 10:30 تا 12:30 کلاس داشتیم و شب گفتم که با هم بریم نهار رو هم با هم بخوریم و با هم برگردیم خوابگاه . غذام رو هم سلف دانشگاه علوم رزرو کرده بودم که با هم باشیم . صبح گفت که امتحان...
-
دونه ی صد و دهم
شنبه 21 فروردین 1395 22:53
دیروز تولد یکی از بچه ها بود . البته تولدش 7 فروردین بود ولی جشنشو دیروز گرفتیم و کیک رو هم بچه ها دقیقه ی نود رفتن گرفتن . خوب بود خوش گذشت . امروز تو دانشگاه هم اتاقیم رو دیدم و چون هیچکدوممون غذا رزرو نداشتیم ، رفیم سلف دامپزکی و دلی از عزا در اوردیم بعد رفتم کلاس و داشتیم یه سلفی دسته جمعی میگرفتین که بابا لنگ...
-
دونه ی صد و نهم
پنجشنبه 19 فروردین 1395 19:55
سلام بر دوستان عزیز . البته اگر دوستی باشه که چرت و پرت های منو بخونه ! حالم خوبه تقریبا و سعی میکنم بهتر بشم . به اینجا عادت کردم ولی اصلا خوش نمیگذره . امروز رفتیم بیرون با هم اتاقیا . اصلا خوش نگذشت . نمیدونم شاید هم من خیلی سخت میگیرم . حوصله ندارم اصلا . حس نوشتن هم نیست ولی گفتم یه پستی بزارم . هنوز هم تو شنا...
-
دونه ی صد و هشتم
شنبه 14 فروردین 1395 20:29
پس فردا دارم میرم . فکر میکنم وقتی برم اونجا روحیم بهتر میشه . این اولین عیدیه که 181 کیلومتر از خونه دور میشم . فاصله ی زیادیه ! مامان کلی نصیحتم کرد . وقتی به خواهرم گفتم که نظرت چیه انصراف بدم گفت احماقانه ترین فکره . من همش فکر میکنم که اگه من اینجا نباشم مامان تنها میمونه . همش فکر میکنم خونه بدون من خیلی سوت و...
-
دونه ی صد و هفتم
جمعه 13 فروردین 1395 19:38
هوا ی بهاری سرد باشه ، اسون ابری باشه ، غروب جمعه باشه ، حال و هوات گرفته باشه ...... چه سیزده به دری !!!!!
-
دونه ی صد و شیشم : بیشعور بازی
چهارشنبه 11 فروردین 1395 20:20
اخه چقدر ؟ چقدر بیشعور بازی ؟ چقدر بچه بازی ؟ چقدر گریه ؟ ینی دلم میخواد بگیرم خودمو خفه کنم این هفته اینقدر گریه کردم که اگه کنار دریاچه ی ارومیه اشکامو میریختم دریاچه پر میشد !!!!! خودم هم میدونم چیزی برای ناراحتی وجود نداره . همش به خودم میکم همه چی خوبه ، همونطور که میخواستی شد ، همه چی داره درست میشه ، اخه تو چه...
-
دونه ی صد و پنجم
دوشنبه 9 فروردین 1395 22:32
بالاخره این هوای ابری که 9 روزه جون منو به لبم رسونده تصمیم گرفت ببیاره . چه بارونی میاد امیدوارم همه ی حسای بد منو هم بشوره و با خودش ببره و امیدوارم غم و غصه های همه رو بشوره و ببره و فردا یه روز افتابی باشه . دلم واسه روزای افتابی تنگ شده . روزایی که نور خورشید از لای پرده ی اتاق میوفته رو چشمام و از خواب بیدارم...
-
دونه ی صد و چهارم : اشتباه
شنبه 7 فروردین 1395 23:22
امشب خیلی اتفاقی گذرم افتاد به سمت شبکه ی یک و سریال بیمار استاندارد . از اهنگ تیتراژش خیلی خوشم اومد مخصوصا از اون قسمت که میگه : گاهی وقتا همه چیز درسته اما انگار ، خود تو اشتباهی !!! زندگی من الان یه چیزی تو همین مایه هاست . همه چیز خوبه ، دارم به ارزو هام میرسم ، کارا خوب پیش میره ولی این چه حس مزخرفیه که داره...
-
دونه ی صد و سوم
جمعه 6 فروردین 1395 00:33
اولین پست سال 95 دوست داشتم زود تر پست بزارم ولی این چند روزه اصلا خونه نبودم فردا عروسی دوستمه اینقددددددددددددددددر شیرینی خوردم سه تا جوش زدم اونم رو لپام !!!!!!!!!!! قیافم خیلی دیدنی شده خلاصه از الان غصه رفتن رو میخورم . من نمیخوام برم حرفای زیادی برای گفتن دارما ولی تا میام اینجا همشون میپرن شب تون خوش
-
دونه ی صد و دوم :عید
شنبه 29 اسفند 1394 23:51
اخرین پست سال 94 امسال سال خوبی بود . زندگیم خیلی تغیر کرد و به لطف این تغییرات تونستم خودمو بهتر بشناسم امیدوارم 95 بهتر از 94 باشه برای همتون و به ارزوهاتون برسین . عیدتون پیش پیش مبارک اینم از هفت سین ما
-
دونه ی صد و یکم : برف
پنجشنبه 27 اسفند 1394 14:47
یه روز سرد و برفی . دیشب وقتی دیدم داره برف میباره ،دلگیر شدم . دلم واسه درختایی که شکوفه دادن سوخت . خیلی زیبا بودن شاید همشون یخ ببندن . ولی بخاطر باریدن برف خوشحال شدم . خیلی زیبا بود کاش زمستون ، هر روز اینجوری برف میبارید البته شهر ما کمترین برفو به خودش دید و هواش هم از همه ی شهرا گرم تره . ولی همین هم خوب بود...
-
دونه ی صد ام
دوشنبه 24 اسفند 1394 23:50
واااااااااااااااااااو صدمین پست دیروز با خواهرام رفتیم بیرون واسه خرید . وقتی سه تایی با همیم خیلی خوش میگذره اخ جون چهارشنبه سوری البته باید بگم این روز تو خونواده ی ما در کمال ارامش و امنیت برگزار میشه با چند تا ترقه و یه اتیش بازی کوچولو سر و تهشو هم میاریم . البته از روی اتیش هم میپریم بهترین چهارشنبه سوری عمرم...
-
دونه ی نود و نهم
شنبه 22 اسفند 1394 21:17
چند لحظه پیش یه چیز تازه دیدم که میتونه مثل یه شمع باشه توی تاریکی ذهنم یا همون بهونه که دنبالش بودم امیدوارم همه چی اونجور که من فکرشو میکنم پیش بره و مشکلی پیش نیاد . اگه این جرقه تبدیل به یه اتیش کوچیک و دل گرم کننده بشه ، خاطرات خوبی برای اینده خواهم داشت . امید وارم همینطور باشه
-
دونه ی نود و هشتم : همه چی ارومه :)
جمعه 21 اسفند 1394 13:35
بهار داره میاد . امسال اولین سالی هست که اومدنشو با تمام وجودم احساس میکنم . چقدر لذت میبرم از دیدن جونه های درختا ، شکوفه ها و بارون . پاییز 94 هم همینطور بود برام . امسال فهمیدم که پاییز چقدر زیبا بوده و من نفهمیدم ! برگای خشک درختا ، بارون ، باد ، غروب هاش ... زمستون هم که جای خودشو داره . روزای برفیش فوق العاده...
-
دونه ی نود و هفتم
چهارشنبه 19 اسفند 1394 22:59
دوباره سلام باید بگم که این هفته نسبت به هفته های گذشته بسی بهتر بود و حس دلتنگی تا حدودی در وجود اینجانب فروکش کرده بود با همکلاسی ها هم صمیمی تر شده و بسی خندیدیم در استخر بارها خفه شدم و چیزی یاد نگرفتم وضعیتم در والیبال هم وخیم است اخه یکی نیست بگه تو رو چه به تربیت بدنی دوشنبه شب خاگینه درست کردم و دوستان خوششون...
-
دونه ی نود و ششم
جمعه 14 اسفند 1394 01:40
امروز روز خوبی بود . رفتیم خونه ی ابجی خانوم ، تولد همسر ابجبی خانم بود دیشب هم خواهرم کلی دعوام کرد . گفت خوشی زده زیر دلم ، گفت که واسه اون هم سخت بوده ولی به روی خودش نیاورده . گفت که برو بشین درستو بخون خداتو شکر کن مامان هم کلی نصیحتم کرد فعلا که ارومم امیدوارم شنبه بازم منفجر نشم قرار شد فردا بریم باغ دلم خیلی...
-
دونه ی نود و پنجم
چهارشنبه 12 اسفند 1394 22:47
امروز روز مزخرفی بود :| نمیدونم بازم چه مرگم شده بود . استارت گریه کردنم دیدن میوه هایی بود که مامان برام گذاشته بود . اخه کدوم ادم عاقلی با دیدن میده گریش میگیره ؟؟؟؟ بعدشم که به هرکدوم از وسایلم نگاه میکردم یاد خونه و مامان میوفتادم و گریه میکردم . میدونم خیلی دیونم . تا 6 کلاس داشتم که کلا بیخیالشون شدم و برگشتم...
-
دونه ی نودو چهارم
دوشنبه 10 اسفند 1394 20:47
امروز هم روز خوبی بود با دوستا کلی علاف گشتیم و خندیدیم و خوش گذشت اینترنت خابگاه اعصابمو به هم ریخته سرعتش خیلی کمه خوشحالم که چند تا دوست خوب پیدا کردم
-
دونه ی نود و سوم : اندر احوالات من
یکشنبه 9 اسفند 1394 20:20
کم کم دارم عادت میکنم به اینجا . البته هنوز هم سخته و تو خابگاه حوصلم سر میره . باید برنامه ها مو سر و سامون بدم و بعد پند تا دوست پایه پیدا کنم که بریم با شهر اشنا بشیم باید چپند تا بهونه واسه اینجا موندن پیدا کنم . اینجوری راحت تر میتونم بمونم اینجا . ولی پیدا کردن این بهونه خیلی سخته تا دیروز به صدای مامان خانوم...
-
دونه ی نود و دوم : سلام :D
پنجشنبه 6 اسفند 1394 13:24
سلام من اومدم خیلی ممنون از دوستانی که تو این مدت بهم سر زدن جمعه حدودا ساعت 4 رسیدیم خوابگاه . چه خوابگاهی ... داغوووووووووووووووون و کثیف اصلا نمیتونستم اونجا بمونم . زنگ زدم به دوستم که یه جا تو خوابگاه خودشون برام نگه داشته بود . قرار شد فعلا بریم اونجا تا شنبه کارای انتقال رو انجام بدیم . با خوابگاه قبلی قابل...
-
دونه ی نود و یکم
جمعه 30 بهمن 1394 01:36
بالاخره روز موعود فرارسید فردا ساعت 11 میریم شاید تا چهار شنبه نباشم هوای دلم افتابی تا نیمه ابری با احتمال بارش باران و رگبار برم بخوابم فردا کلی دارم ، همه کارا رو نگه داشتم واسه دقیقه نود شبتون خوش
-
دونه ی نود ام
چهارشنبه 28 بهمن 1394 21:52
پس فردا دارم میرم وقتی میخوام یه جایی رو ترک کنم ، احساس بدی دارم . انگار قرار نیست دیگه برگردم الان هم که قراره تنها برم ، بد تر شده دیروز با ابجی خانوم حرف میزدیم و میگفت که خیلی خیلی خیلی خوشحاله که دارم میرم و قراره از خونواده دور باشم . خودم هم از این بابت خوشحالم . فرصت خوبیه برای اینکه زندگی کردن بدون کمک...
-
دونه ی هشتاد و نهم : سلام
دوشنبه 26 بهمن 1394 22:53
سلام خوبین؟ خدمتتون عارضم که اینجانب جمعه اینجا رو به مقصد ارومیه ترک میکنم شنبه با اقای پدر رفتیم کارای ثبت نام و خوابگاه رو انجم دادیم و ایشون تا اخرین لحظه قصد منصرف کردن منو داشت :| و اگه همین الان بگم که منصرف شدم با اغوش باز میپذیره که بیام همینجا ، دانشگاه ازاد درس بخونم !!!!! پدر است دیگر ... دانشگاه خوب بود...
-
دونه ی هشتاد و هشتم : روبیک
شنبه 24 بهمن 1394 00:01
تغریبا دو سال پیش بود که به مکعب روبیک علاقه مند شدم به محض پی بردن به این علاقه یه مکعب روبیک 3*3*3 خریدم چون شنیده بودم که راحت ترین نوعش همینه ! زود به همش ریختم . چند ماهی باهاش ور رفتم ولی به جایی نرسیدم بعد متوجه شدم که فرمول هایی برای حل کردنش وجود داره . واسه همین از گوگل پرسیدم . تو یکی از وب هایی که بهم...
-
دونه ی هشتاد و هفتم
پنجشنبه 22 بهمن 1394 16:09
پدر گفت دهکده رو ترک کن همه گفتند "پارو" رو ترک کن پارو گفت شراب رو ترک کن امروز شما بهم میگید این خونه رو ترک کن ! کی میاد اون روزی که اون بگه : دنیا رو ترک کن ..... یه دیالوگ از فیلم دوداس . با خواهرم چه قدر گریه کردیم اخر فیلم .
-
دونه ی هشتاد و ششم : بالاخره
دوشنبه 19 بهمن 1394 20:37
بالاخره کتاب استخوان های دوست داشتنی رو تموم کردم 495 صفحه بود ، طولانی ترین رمانی که تا حالا خوندم یه دختر 14 ساله که به قتل میرسه و داستان از زبان روح دختر که تو بهشتش زندگی میکنه بیان میشه . درمورد خودش ، گذشتش و تغیراتی که بعد از مرگ اون تو زندگی اطرافیانش ایجاد میشه . بعد از خوندش به این فکر افتادم که اگه منم مثل...